Letter 4

182 60 24
                                    

"یونگی عزیز،

هنوزم بین وارونه های شهرِ از دست رفته ات، قدم میزنی...

اونم در حالی که تفنگ روی شانه های استخوانی ات سنگینی و انرژی تو تخلیه میکنه....

اما این دفعه بین خرابه ها، بجای پیدا کردن "خونه"....اون پسر رو پیدا کردی....

اون داشت معصومانه با بچه گربه ای که مثل تو آواره بود، بازی میکرد.

انگشت های کوتاه و عروسکیش، بین خز های اون موجود کوچیک، حرکت می‌کرد و باعث لذتش میشد.

روی زانو های زخمیش نشسته بود و تو خودش جمع شده بود.
ولی لبخند روی لب هاش، خبر از این میداد که دردی حس نمیکنه.....

ولی اثرات و یادگاری های جنگ، روی پیراهنِ مدرسه اش و صورتش وجود داره.

تو هم داری لبخند میزنی.....
بلخره....
لبخند میزنی
خوشحالم.....تو لبخند زدی...."

•~•~•~•~•~•~•~•~•~

بلو رایتر💙🦋
ِشما همین الانش هم میدونید کی رو دیده")

یادتون نره نظر هاتون رو بهم بگید♡

تَق تَق👇⭐

Promise [Yoonmin]~|completed Where stories live. Discover now