Letter 3

167 58 12
                                    

"یونگی عزیز،

خوشحالم که پست و وظیفه ات داخل شهر افتاد.
حتی نمی‌تونستم تورو توی زمین جنگ و بین هزاران تیر شناور در هوا، ببینم.

ولی چشم هات هنوزم ساکت و غمگینه....
لب هات خسته تر از اونی که بخواد حرکت کنه....

ولی پاهات با سماجت قدم برمیدارن.
تا شاید خونه ای شبیه به خونه "خودت" پیدا کنن.

تا شاید با دیدن خونه....اندکی از دلتنگی هات کم بشه
تا شاید بتونی "خانواده" رو توی حیاطش تصور کنی....

ولی پرسه زدن بین خرابه ها چه فایده ای داره؟
هر ساعت اشک ریختن چه دردی رو دوا میکنه؟

ولی....من نمیتونم مانعت بشم....
قلبِ سنگین از اندوهت باید به یک روشی خالی بشه...."

~•~•~•~•~•~•~•~•

بلو رایتر💙🦋
اوکی...ولی دلم خیلی براتون تنگ شده بود:"

تِپ تِپ👇⭐

Promise [Yoonmin]~|completed Where stories live. Discover now