part (18)

1.6K 254 32
                                    

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

-نهههههههههههه...کمکککککککککک....ولم کن...خواهش میکنم....کمکم کنینننن...جونکوک شیییی...اخخخ...کمک..ک...م...کم...ک...

دستاش و روی گوشاش فشار میداد و گوشه ی دیوار کز کرده بود و سعی میکرد کاری کنه اون صدای دلخراش و نشنوه...

تمام بدنش از وحشت سر شده بود...
حسی نداشت...
انگار جریان خون تو بدنش بخاطر ترس متوقف شده بود...

نفسش درست بالا نمیومد...
چشماش و محکم بسته بود...
نگاه نمیکرد...

نمیدونست کجا رفتن...
تو سالنن یا تو اتاق...
فقط میدونه وقتی وی دستش و سمت کمربندش برد کوک چشماش و محکم بست و دستش و روی گوشاش گذاشت...

زانوهاش و تو بغلش جمع کرده بود و هق هق میکرد...
خس خس سینش نشون میداد از شدت ترس نفس تنگی گرفته...

صدای اون‌ پسر کم کم محو میشد...کم کم اروم شد و العان تنها اتاق و سکوت گرفته...
اینا...اینا کار تهیونگ نبود...

اون وی بود که اینکارارو میکنه...
باید تهیونگو برگردونم...
باید هرکاری کنم تا اون نفرین برداشته بشه‌...
من از وی میترسم...

همینطور چشماش بسته بود...
یهو دستی روی دوتا بازوهاش قرار گرفت...
تو خودش جمع شد...

انگار از ترس لال شده بود...
بازوهام و گرفت و بلندم کرد و مجبورم کرد رو پاهام وایسم...

اروم چشمام و باز کردم...
دیدمش...
تهیونگو...
نه...
اون وی بود...
وی...
بی حس نگام میکرد...

-کوک...
هر ان ممکن بود بیفتم....
دستش و رو گونم کشید...
-ترسیدی؟

کاش میتونستم بهش پوزخند بزنم و بگم نه اصلا...دارم از خوشحالی و شادی میرقصم نمیبینی؟
و یه مشت بکوبونم تو صورتش...

اما حیف هیچ واکنشی نمیتونستم از خودم بروز بدم.
نمیدونم چه بلایی سر اون‌پسر اومده...
زندست یا شده بیست و ششمین مقتوله؟

یهو نگاهم به اشپزخونه افتاد...و ستِ چاقو های گوشت بری...
این...
این تنها راهِ نجات خودمه...
از دست این هیولا...

از غفلتش استفاده کردم و تمام توانم و به کار بردم و دوییدم سمت اشپزخونه‌...
چاقو رو برداشتم و گرفتم طرفش...
با ابروهای بالا رفته فقط نگام میکرد...
-اوه...کوک؟

-ب...بزار...بزار برم...
پوزخند زد...
-گم...گمشو...کنار...

نرفت...بلکه اومد جلو تر...
با هق هق گفتم: برو...بزار برم.
-کوک...تو نمیتونی عشقت تهیونگو بکشی...تو جات پیشه منه...اونو بزار زمین...
گریم بیشتر شد...

فریاد زدم: تو...تو یه هیولایییییی...تو تهیونگ نیستیییی.
بازم اومد جلو و من عقب...
-نیااااا...

BITEWhere stories live. Discover now