°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°جین مشکوک به کوک نگاه کرد...
از صبح حرفی نمیزد...چیزی نمیخورد...و یه لباس یقه اسکی تو این گرما پوشیده بود...عصبی بالای سرش وایساد و به گریمور گفت: کارت کِی تمومه؟
گریمور : تمومه کیم شی.
-خوبه...برو بیرون.
وقتی گریمور رفت صندلیه کوک رو چرخوند طرف خودش و دستاش و روی دسته ی صندلی گذاشت و خم شد رو کوک...کوک اما بی حال به روبروش خیره بود و حتی زحمت اینم نمیداد به چشمای جین نگاه کنه...
و این جین و کفری میکرد...
-هی خرگوش زشت...چت شده صبح تاحالا یه حالی هسی.بی حال لب زد: خوبم...هیونگ.
چونش و گرفتم و سرش و بالا اوردم تا نگام کنه...
وقتی نگاهش به چشمام خورد حس عجیبی تو چشماش دریافت کردم...
اون چشماش...یه جورایی فرق کرده بود...
انگار...نمیدونم...
-کوک به خودت بیا...این حالت واقعا درست نیست...میگی خوبم ولی یه نگاه به خودت بنداز...بیحالی و رنگت از صبح سفیده مث گچ...چیزی نخوردی...حرفی نزدی...اتفاقی افتاده؟
نفس عمیقی کشید.-نه...
-گاددددد...مطمعنم یه چیزی شده...
-هیونگ چیزی نشده...دیشب فقط نخوابیدم تا صبح...بیدار بودم.اخمی رو پیشونی جین نشست...
رو خواب کوک خیلی حساس بود
-منظورت چیه دیشب و نخوابیدی؟...پس تا صبح چیکار میکردی؟-خوابم...نمیبرد برای همین...فیلم میدیدم.
جین عصبی نفس کشید...
-باورم نمیشه...تو میدونستی امروز باید بری هفته ی مد و برای من تا صبح بیدار موندییی؟...دیوونه شدی کوک؟یهو در باز شدو جیهوپ با انرژی و لبخند وارد شد و پشت سرش جیمین و یونگی...
جیهوپ: هااایییییی دوستایه گوگولیم...چطوریایین؟
جین عصبی ازم فاصله گرفت...جیمین یه نگاه به ما کردو گفت: اوه...دوباره زدین به تیپ و تاره هم؟
یونگی نیشخند زدو گفت: کوک باز چیکار کردی؟اومدم دهن باز کنم که جین زود تر گفت: این خرگوشه زشت دیشب تا صبح بیدار بوده...حالا با این وضع میخاد بره اونجا...خدای من دارم دیوونه میشم.
جیمین زد پشت کمر جین و گفت: کاره ماها همینه هیونگ...همش بدبختی و بدبختی.و نمایشی اشک گوشه ی چشمش و پاک کرد.
یونگی شاکی گفت: هی جیمین...مگه من چیکارت کردم؟...منو مث این خرگوش نبین.جیمین: نبینم؟..نه واقعا مث اینکه یادت رفته؟...همش میخوابی...همش کار میکنی...همش سرت تو لاک خودته و این منو عصبی میکنه پیر خرفت.
یونگی نیشخند زد: باشه...از این بع بعد با حرف تو جلو میریم.جیمین چشماش و چرخوند.
چیهوپ صورت کوک رو بین دستاش گرفت و اروم طوری که اونا نفهمن گفت: دونسنگ کوچولو...حالت بده؟
کوک به جیهوپ نگاه کرد...
YOU ARE READING
BITE
AdventureTaekook [completed] می ترسم از دوستت دارم هات . وقتی نمیدونم با بوسه صورت چند نفر رو بریدی... . که لب هات این چنین خونه ..... ............................................ چی میشه اگه مدام نگاه یه نفرو روی خودت حس کنی...ولی نبینیش... ندونی کیه... ندو...