PART,03

241 50 29
                                    

- چرا اینجوری نگاه می‌کنی؟!

جونگکوک درحالی گفت که به سمت میز بار چوبی با رنگ گردویی و سبک روستیک گوشۀ سالن می‌رفت. نفس عمیقی کشید. می‌تونست بوی رطوبت چوب گردو رو استشمام کنه.

یونگی به خودش اومد و مِن مِن کرد.

- چ... چجوری نگاه می‌کنم؟!

جونگکوک بطری مشکی رنگی از قفسه شراب‌ها خارج کرد. چوب پنبه‌ی داخل اون‌ رو با قلاب بیرون کشید. دو گیلاس لاغر و باریک از روی میز کوچیک کنار قفسه برداشت و بعد از انداختن چند تکه یخ خرد شده درون هر کدوم به سمت یونگی که پشت میز غذاخوریِ وسط سالن نشسته بود رفت.

لبخند کجی تحویلش داد.

- جوری که انگار تا حالا آدمیزاد ندیدی.

- وقتی می‌بینمت احساس می‌کنم با نخ و سوزن بهم دوختنت.

جونگکوک بلند خندید و یکی از گیلاس‌ها رو که تا سر با شراب سفید پر کرده بود روی میز به طرف یونگی هل داد.
بعد هم روی صندلیِ مقابل اون، طرف دیگه‌ی میز نشست. کمی از مایع درون گیلاس سر کشید و با مزه کردن طعم نابش روی بطری رو خوند. سوت کشداری زد و حیرت زده گفت:

- بوردو 1879... قسم می‌خورم از تو بیشتر می‌ارزه.

یونگی چپ چپ نگاهش کرد و جرعه‌ای نوشید... سپس خطاب به تهیونگ که سلانه سلانه از پله‌های عمارت پایین می‌اومد کنایه زد.

- بالاخره!

تهیونگ بی‌حرف پشت میز جای گرفت.

- کدوم وقت‌شناسی بود؟

- پارک جیمین.

یونگی تکه‌ی دیگه‌ای از استیک نیمه پخته رو داخل دهانش گذاشت.

- مشخصه که جیمین بود... کی دیگه می‌تونه انقدر آزاردهنده باشه؟!

جونگکوک که پایه‌ی بلند و باریک گیلاس رو میون انگشت‌هاش می‌چرخوند، پرسید:

- موضوع چیه؟

تهیونگ درحالیکه استیک داخل بشقابش رو برش می‌زد، سری تکون داد و بی‌تفاوت گفت:

- چیز مهمی نیست، ذهنت و درگیر نکن.

- هوم... ممکنه خدمتکارها برگردن سر کارشون؟

تهیونگ کمی جا خورد و پر از تردید گفت:

- خدمتکارها؟! ح... حتما!

جونگکوک برخاست و پس از برداشتن یک سیب سبز از سبد میوه‌های روی میز با زمزمه‌ی شب خوش به طرف پله‌ها رفت...

تهیونگ رو به یونگی پرسید:

- چی شد؟!

یونگی همزمان با جویدن، لبش رو بی‌تفاوت جلو داد.

DIZZINESS || VKOOKWhere stories live. Discover now