PART,00

813 60 9
                                    

'مقدمه'

می‌شکند،
سکوت غریبانه‌ی اتاق،
با فریادی رفیع بر خود؛
تا که شاید،
به خود بیاید این جان بی‌روح و خواب‌آلود.
ایستاده مقابل آیینه‌ای ترک خورده،
با چهره‌ای همانند دلقک سیرک!
با این عظمت دلقک‌وار هم اما؛
به خنده در نمی‌آید.
با دقت بیشتری می‌نگرد،
گریه‌اش می‌گیرد،
چون با یک چشم هم می‌شود نقش درد‌آلود زندگی را در آیینه دید؛
آرام، سنگین، مبهوت...
پشت بر آیینه شاید؛
کمی از درد و آلودگی زندگی کم‌ شود؟
بر می‌گردد...
اینبار صدایی را استماع می‌کند!
به گُمانش چیزی در وجودش شکسته است؛
شاید بغضی به قدمت تمام تنهایی‌هاست،
و آوای آهی به امید پرواز!
پروازی به سوی رهایی،
رهایی از این منجلاب و زندگی چرکین.
بازهم نگاهش به خودش می‌اُفتد؛
اینبار در آیینه تصویر دلقکی را می‌بیند، که می‌خندد.

***

سلام به همگی...

اول از همه مقدمه‌ی فیکشنِ سرگیجه رو براتون گذاشتم و خواستم بگم که فیک، برخلاف مقدمش به صورت عامیانه نوشته شده.

کسی اگه به خون و خشونت علاقه‌ای نداره نخونه.❌

امیدوارم من رو با حمایت‌هاتون همراهی کنید...

DIZZINESS || VKOOKWhere stories live. Discover now