نامه‌ی دوازدهم. ۲۴

Start from the beginning
                                    

راستی، تو بهم افتخار می‌کنی هیون؟ اون روز رو مثل جشن صدروزگی دی‌زی تبدیل به جهنم نکردم. آزارت ندادم. خودم رو زخمی نکردم و دست‌هام پانسمان نبودن.

امشب سخت بود هیون. امشب جشن تولد من بود و سخت بود، مثل باقی جشن‌های تولدم. دیگه حضور تو هم نبود تا کمی بهش رنگ بده.

الان یه‌خرده مستم. صدای خنده‌های یوبین و جین‌هو رو از بیرون می‌شنوم و غصه‌ی چانمی رو می‌خورم که باز هم خوشحال نبود و هنوز توی سوگه.
من هم توی سوگم. سوگِ همیشگی از دست‌دادنت."

همزمان با شکستن نوک مدادش، در اتاق هم به صدا اومد و سرش رو بالا گرفت. یوبین با گیلاس شراب سفیدِ توی دستش، ایستاده بود و مستانه می‌خندید.
-چی‌کار می‌کنی تازه متولدشده؟

-الان میام.
برگه‌ها رو زیر پوشه‌هاش سر داد تا نگاه کسی بهشون نخوره و با حلقه‌کردن آرنجش دورِ دستِ دوستش، از اتاق بیرون رفتن.

یوبین اون روز تصمیم گرفته بود که مشکی نپوشه و بلیز و شلوار سراسر زردش، مورد توجه دی‌زی بود. دختر وقتی دید بابایی‌اش و فردِ زردپوش موردعلاقه‌اش وارد سالن شدن، با پاهای کوچکش که توی کفش بود، تاتی‌تاتی به سمت‌شون رفت و درنهایت زمانی که جلوی پای بابایی‌اش رسید، با باسن روی زمین افتاد.
فلین به‌محض اینکه دید دخترک زمین خورد، پارسِ بلندی کرد و به سمتش رفت که همون صدا، باعث به گریه‌افتادن دی‌زی شد. یوبین خنده‌ای کرد و بعد از اینکه گیلاسش رو روی میز گذاشت، دی‌زی رو توی بغلش بلند کرد و چانیول هم مشغول نوازش فلین شد.

-دختر تو و پسر من رابطه‌اشون معلوم نیست. یه روز می‌خندن و یه روز صدای همو درمیارن.
جین‌هو گفت و بعد با اشاره‌اش به فلین از پسرش خواست که به سمتش بره.

چانیول با خمیازه‌ای روی مبل جاگرفت و به کیکِ نصف‌شده‌اش خیره شد. خواهرش اون شب حتی کیک هم نخورده بود و تلاش کرده بود تمام مدت لبخند رو روی صورتش نگه داره تا کسی رو غصه‌دار نکنه.

-براش کیک ببرم؟
جین‌هو طوری که انگار فکرش رو خونده بود، پرسید و چانیول سرش رو به نشونه‌ی منفی تکان داد. حس می‌کرد که خواهرش احتیاج به فضا داره و نمی‌خواست اذیتش کنه.

یوبین اون شب نگاه‌های عجیبی به اون دو مرد می‌انداخت. درحقیقت نگران چانیول بود و می‌خواست بدونه بعد از تمام اون مدتی که کنارهم گذرونده بودن، رابطه‌اشون در چه حدیه و تاثیراتش روی چانیول چیه. نمی‌خواست دوباره دوستش رو داغون‌تر از قبل ببینه.

جین‌هو به‌نظر شرایط رو تحت کنترل داشت. حتی شبی هم که چانیول بهش زنگ زده بود تا جلوی کلبه دنبالش بره، بدون هیچ سرزنشی این‌کار رو انجام داده بود و تمام اون شب، پسر رو توی بغلش گرفته بود تا خوابش ببره.

Paralian.Where stories live. Discover now