❐↤ جرعه بیست و یکم

265 110 47
                                    


برای چندمین بار توی اون ساعت دستش رو پشت گردنش کشید و روی پاهاش جا به جا شد. فضای ایستگاه پلیس گرفته و تا حدی نفس گیر بود.

روی صندلی کنار سهون مردی نشسته بود که تمام صورتش باندپیچی شده بود و سعی می‌کرد با یه نگاه ترسناک از شخصی که مقابلش نشسته بود  به طوری زهر چشم بگیره.
شخص مقابلش وضعیت بدتری داشت. حتی دستش هم شکسته بود و اون هم عصبی به نظر میومد. این رو می‌شد از چشم‌های به خون نشسته‌اش فهمید.

و سهون نمی‌فهمید چرا اینجاست و این بیشتر از قبل مضطربش می‌کرد. کنار اتاقی که چند دقیقه پیش چانیول پشت درش ناپدید شده بود ایستاده بود و لب‌هاش رو گاز می‌گرفت.

بزاق گلوش رو قورت داد و نگاهش رو به جلوی پاهاش داد. ترجیح می‌داد به زمین خیره شه تا به آدم‌هایی که یه طوری نگاهت می‌کنن انگار کار اشتباهی کردی. درسته الان سهون تو ایستگاه پلیس بود ولی کار بد و اشتباهی نکرده بود. کرده بود؟

پلک‌هاش رو روی هم فشرد و کلافه تر از قبل انگشت‌های باریکش رو بین موهاش کشید. که همزمان شد با باز شدن در اتاق و خروج چانیول. یه لبخند معذب روی لب‌هاش بود.
-ببخشید اینجا تنهات گذاشتم.

سهون چیزی نگفت فقط نفسش رو با صدا از دهنش خارج کرد. پشت سر چانیول که معلوم نبود داره کجا میره قدم برداشت. مرد بزرگ‌تر خسته به نظر میومد. انگار تمام شب رو نخوابیده.
-چرا اومدیم اینجا؟

چانیول به برگه ای که بعد از خروج از اتاق توی دستش گرفته بود خیلی کوتاه نگاه انداخت و همینطور که به سمت راه پله ساختمون قدمهای بلندی برمی‌داشت به حرف اومد:
-اومدیم جونگین رو ببینیم...

سهون ناخوداگاه ایستاد و بعد از چند قدم چانیول هم که متوجه شده بود سهون کنارش نیست ایستاد و سمتش برگشت.
-چرا جونگین باید اینجا باشه؟

چشم‌های سهون از حالت عادی درشت‌تر و گردتر شده بودن. نقاش جوان صورت سهون رو از نظر گذروند و همزمان با گاز گرفتن لب‌هاش سرش  رو پایین انداخت و چند قدم جلو رفت.

-باید یه چیزی رو راجع به جونگین بدونی. مطمئنم خودش می‌خواست بهت بگه اما حالا من مجبورم توضیح بدم.

صدای چانیول اون شور و شوق همیشگی رو نداشت. آروم و جدی به نظر میومد و نگاهش به چشم‌های سهون میخ شده بود. چان خیلی خوب برادر کوچولوش رو می‌شناخت. اون مرد اهل پنهان کاری نبود و مطئنا قصد داشته تو یه زمان مناسب این موضوع رو برای منبعش توضیح بده اما حالا قبل از توضیح دادنش توی دردسر افتاده بود و چانیول نگران بود نکنه سهون از زندانی بودن جونگین برداشت دیگه ای بکنه. پس قرار بود الان شخصا بهش توضیح بده و پسرک رو روشن کنه.

سهون بزاق گلوش رو قورت داد و مشتش رو کنار بدنش فشرد. فکر نمی‌کرد هنوز چیزی باشه که راجع به جونگین ندونه. حس می‌کرد... می‌شناسدش. پس اشتباه کرده بود.
-می‌شنوم...
با لحن تقریبا خشکی گفت. جونگین بازداشت شده بود. پس چیزی که قرار بود بشنوه چیز خوبی نبود اما عجیب بود. میتونست قسم بخوره جونگین مرد به شدت قانون مداریه. پس چطور اینجا بود؟ شاید همش یه سوءتفاهم بوده نه؟ جونگین خلافکار نیست.

⌞ Eternal Darkness ⌝Where stories live. Discover now