Part31 دروغ

818 114 49
                                    

اگه همه چی فرق داشت؛ اگه جای لیسا بودم...
اگه فقط این دل کوفتیم بیشتر عمر میکرد؛ همه چی فرق داشت.
باهمه اینها دوست دارم عشق زندگیم؛ تهی.

اروم دست چپمو روی پهلوم‌گرفتم و راهمو کج کردم و از در خونه بیرون زدم.
هوای کامل تاریک بود و هیچی هم نمیدیدم.
متوجه پاهای برهنه ام شدم...

توجهی بهشون نکردن و اروم پامو رو خاک سرد بیرون گذاشتم. با بسته شدن یهویی در به خاطره بادی که میومد آب دهنمو قورت دادم و چشم هامو به در دوختم...

*************

(از زبان تهیونگ)

با صدای بلندی چشمانو باز کردم و دور اطرافمو نگاه کردم.
کی خوابم برده بود که متوجهش نشدم...
نگاهم یهو به جای خالی یونگی خشک شد.

ناخواسته ضربان قلبم شدت گرفت و بدون هیچ فکر اضافی ای سمت در خونه حرکت کردم.
با باز کردن در با یونگی که داشت به سختی راه میرفت‌ مواجه شدم.

اون داره چه غلطی میکنه؟؟؟
به سرعت سمتش حرکت کردم و مچ دستشو گرفتم.
با دیدنم انگار که ترسیده بود...
_ خوب شدی خودم میبرمت لعنتی
+ نه... من
_ دیگه سراغتو نمیگیرم یا اذیتت نمیکنم؛ فقط بزار حالت خوب شه قبلش

بدون هیچ حرفی برای چند ثانیه بهم زل زدیم.
بهش نزدیک شدم و بدون اینکه چیزی بهش بگم دستشو رو کتفم گذاشتم و کاری کردم بهم تکیه کنه تا کمتر دردش بگیره...

بعد از اینکه به داخل خونه آوردمش؛ دوباره روی مبل خوابوندمش و دستمو رو لبه ی پیراهنش کشیدم و بالا دادم.
خوشبختانه خونریزی نکرده بود...

نگاهمو به صورتش دادم؛ به خاطره موهای بلندش که روی صورتش ریخته بود نمیتونستم ببینم تو چه وضعیه.
دست چپمو رو موهاش کشیدم و موهاشو بالا بردم.
نگاهش به هر طرف بود جز سمت من.
_ بهم نگاه کن

*************

(از زبان یونگی)

نگاهمو با تردید بهش دادم.
ضربان قلبم ناخواسته بالا رفته و حس گرمی تو وجودم پخش شد. اگه قرار بود بمیرم دوست داشتم تو این موقعیت باشه...

آخرین چیزی که میخواستم ببینم تهی بود...
_ بعد اینکه خوب شدی دیگه کاریت ندارم.
چرا شنیدن این حرف ها حتی ذره ای خوشحالم نمیکنه. شاید دیگه حتی ازم متنفر نیست.

حاضر بودم یک حسی ازم تو وجودش باش حتی اگه اون حس؛ حس تنفر باشه.
_ متوجه شدی چی گفتم؟
+ هان؟
پوفی از سر کلافگی کرد و همونجور که دستشو تو موهام حرکت میداد دوباره لب زد:
_ دیگه ازت متنفر نیستم مین یونگی؛ زندگی کن.. با هرکسی که دوست داری.

انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمیل شده)On viuen les histories. Descobreix ara