Part38 ملاقات

636 112 28
                                    

کسی نمیدونه...
یونگی حق نداره چیزیش بشه. یونگی من فقط مال منه. حتی خدا هم صاحبش نیست...
یونگی فقط مال منه!

حدود چند دقیقه از اون جو سنگین و بحث و جدل من و جین میگذشت...
تو این فاصله بحث و دعوامون حراست بیمارستان اومد و بهمون اخطار داد.

هر از چند دقیقه داخل اتاق رو چک میکردم تا مطمئن بشم که یونگی از خواب بیدار نشده.
به لطف داروهای بیهوشی و مسکن هایی که بهش تزریق کرده بودن این همه سرو صدا رو نشنیده بود و تو خواب عمیق فرو رفته بود.

جونگکوک بعد از اروم کردن جین سمت من اومد و دست چپشو رو شونه مخالفم گذاشت.
× بابت جین عذر میخوام.
_ حق داره رفیقشه...

از قیافه شوک شده جونگکوک میتونستم متوجه بشم که اصلا انتظار این جواب رو از زبون من نداشت.
اما باید با واقعیت روبه رو بشم.

اگه منی وجود نداشت مطمئنم یونگیم درد کمتری میکشید.
نگاهمو به سمت جونگکوک بالا بردم و دوباره لب زدم:
_ باید بهشون خبر بدیم‌‌‌!
× به کیا؟

*************

(از زبان یونگی)

با سوزش نه چندان زیادی روی دستم؛ پلک چشم هامو از هم باز کردم و نگاهمو به طرف راستم دادم.
پرستار داشت یه محتوای یه سرنگ رو داخل دستم تزریق میکرد.

با خماری ای که از خواب نشات میگرفت همونجور که نگاهم به اون پرستار جوون بود لب زدم:
+ ببخشید همراهم کجاست؟
... همون آقای جوون با تیشرت سفید؟
+ بله...
... با چند نفر بیرون ایستادن...

بعد تموم شدن حرفش بدون اینکه حصله توصیح بیشتر داشته باشه تزریقشو انجام داد و از داخل اتاق بیرون رفت...
و من موندم و هزاران سوال...

اون چند نفر کی ان اون بیرون؟
شاید غریبه ان...
ولی تهیونگ عادت نداره راحت با غریبه ها حرف بزنه.

همونجور که تو ذهنم دنبال جواب برای سوالام میگشتم با تقه ای کوچیک به در رشته افکارم پاره شد و نگاهمو سمت در دادم...

با دیدن فرد آشنایی تو چهار چوب چشم هام لرزش گرفت...
اون... آپا (بابا) بود؟!
با دیدنش اشک از چشم هام سُر خورد و با دستی که کمترین دم و دستگاهی بهش متصل بود صورتمو پاک کردم.‌‌..

چقدر این مدت شکسته شده بود. همه موهاش یکدست سفید بود...
با طاهر شدن فرد دوم کناره آپا؛ بغض گلومو چنگ انداخت...

شناختنش با همه این همه شکستگی تو صورتش برام از همیشه روشنتر بود... اوما (مادر)
هردوشون با تموم تردید و ناراحتی و دلتنگی ای که میتونستم از چهرشون به راحتی بخونم بهم نزدیک شدن.

انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمیل شده)Место, где живут истории. Откройте их для себя