Part33 اعتراف

828 120 64
                                    

نمیتونستم متوجه نگاهش بشم...
نگاهشو دنبال کردم که به پهلوم میرسید. من خونریزی داشتم؟!

دستمو اروم سمت پهلویی که هودی تنمو به رنگ قرمز دراورده بود گذاشتم.
با گذاشتن دستم روی پهلوم ؛ حس درد و تیر کشیدن تو تمام بدنم پیچید و ناخواسته آخ بلندی گفتم.
_ چیزی... چیزی نیست؛ میریم بیمارستان.
+ خوبم.
_ خفه شو درخواست ندادم...

بدون اینکه اجازه بده حرفاشو تو ذهنم هجی کنم مچ دست آزادمو کشید و سمت ماشین برد.
سوییچ رو از جیبش دراورد و سریع قفل ماشین رو زد و سمت دره شاگرد منو کشوند و سوار ماشین کرد...

طولی نکشید خودشم سوار ماشین شد و سریع ماشین رو به حرکت دراورد.
حدود نیم ساعتی تو راه بودیم که حس درد تو پهلوم بیشتر شد و ناله ام در اومد.

میتونستم نگاه خیره و سنگینش رو خودمو حس کنم.
_ درد داری؟ الان میرسیم دردت به جونم!
نمیخواستم باور کنم اما قلبم با شنیدنش گرم شد و هوری ریخت...

انگار که یه تیکه یخ رو روی اتیش داغ حرارتش داده باشی. حتی چند لحظه کل درد بدنمو فراموش کردم..
میتونستم متوجه عرقای سرد رو پیشونیم بشم...
بعد این همه مریضی و مشکلات تو زندگیم متوجه بودم اصلا نشونه خوبی نیست!

با حس دست تهیونگ رو پیشونیم نگاهمو از ناکجا بهش دادم و سعی کردم نفس کشیدنمو کنترل کنم.
_ نباید بخوابی باشه؟
+ ب...عاهخ باشه...
_ هیش چیزی نیست.

نوازش وار دستشو روی گونم و گردنم تو اون همه سرعت ماشین حرکت میداد...
میتونستم قسم بخورم تابحال انقدر نگران ندیده بودمش...

شایدم تو این همه سال نگرانی هاشو دقت نکرده بودم.
بازم داشتم اذیتش میکردم...
حس نوازشش روی پوست برهنه و خیس از عرق سردم کاری میکرد که خوابم ببره...
+ نازم... نکن.
_ چی؟
+ خوابم میبره!

باترس و نگرانی؛ بهم نگاه های کوتاهشو انداخت و با تردید دستشو از رو گردنم برداشت و بجاش رو قسمت شکمم که زخمی نبود گذاشت.
نمیخواستم اعتراف کنم ولی جدا خوابم میومد...

نگاهمو به تهیونگی که داشت با این همه سرعت مسیر رو توی تاریکی میروند دادم.
دست چپمو به زور بالا گرفتم و روی نیم رخ گونه اش گذاشتم.
+ خیلی عاشقتم!!!

عاشقشم...
نمیخواستم بگمش...
نمیخواستم دوباره این اعتراف کوفتی رو بکنم.
ولی انگار این حالتم دست کمی با‌مستی نداشت و رفتارام دست خودم نبود!

**************

(از زبان تهیونگ)

با حس دست سردش روی صورتم ناخواسته بغض تو گلوم چنگ انداخت...
خواستم حرفی بزنم که با حرفش صربان قلبم تندتر از قبل زد.
+ خیلی عاشقتم!

انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمیل شده)Where stories live. Discover now