Part13 قلب یخی

737 117 72
                                    

میتونستم قیافه ترسناک هوسوک بعد از این حرفمو راحت کنارم نشسته بود حس کنم ولی واقعیت بود.
با صدای گوشی جونگکوک همه نگاههامون سمتش رفت و نگاش کردیم.
با عذرخواهی کوچیکی بلند شد و یکم از ما فاصله گرفت اما جوری نبود که نشه صداشو نشنید...
× یعنی واقعا داری عروسیتو جلو میندازی؟!
متوجه بودم با کی داره حرف میزنه با لحن حرف زدنش و صدایی که با داد از اون طرف گوشی حتی راحت میتونستم با اون ضعیف بودنش راحت تشخیصش بدم.
تهیونگ...

میتونستم راحت اون فریادای همیشگیش که شده بود رویای شنیدنش حتی با فریاد تو این سال ها تو سرمو الان به راحتی بشنومش...
چند ساعت نبود که رفته بود و اون رفتارارو باهام داشت... اما با همه اون رفتارا هنوز دلم براش پر میکشه‌...
میخواست عروسیشو جلو بندازه پس؟
تکخنده هیستیریک کوتاهی کردم و از جام بلند شدم ؛ همینکارم باعث شد تا هوسوک هم از تقلید من از جاش بلند بشه.

میتونستم قیافه جین که نگاهش از حرکتم پر از سوال بود رو ببینم.
لبخند کمرنگی که پشتش از بغض نهفته بود به لب زدم و اروم لب زدم.
+ من باید برم
= تازه داشتیم حرف میزدیم؛ من تازه پیدات کردم... یکم... بمون!
+ بعدا الان یکم وصعیتم مساعد نیست.

میتونستم ببینم هوسوک متوجه نگاهم شده و اونم برای میروی از حرفم لبخند کمرنگی رو به جین زد و اروم لب زد.
# آدرس جایی که زندگی میکنیم رو بهت میدم خیالت راحت هوم؟
انگار همین حرف هوسوک باعث شد اون نگاه حسود و دلخور از جین کنار بره و جاش با روی خنده و خوشحالی با هوسوک برخورد کنه.
= باشه یه لحظه صبر کن!
سریع سمت طبقه بالا رفت و بعد از چند دقیقه با قلم و کاغذ برگشت...
کارش خیلی کلاسیک بود! میتونست فقط بخواد بهش ایمیل بشه.
تای ابروی هوسوک از کار غیر منتظره جین بالا پرید و آروم لب زد:
# فقط کافی بود بهت ایمیل کنم آدرسو!
= عاممم... درسته ؛ ولی اینجوری دیگه حس میکنم گمش نمیکنم کاغذ همیشه جلوی چشمام میزارم.!

از رفتار و حالت های جین پیدا بود که ترس از دست دادن من تو دلشه ؛ با اینکه تو دو قدمیش نشسته بودم و با اینکه میخواستیم باهم رفت و امدمون رو بیشتر کنیم...
شایدم حق داشت چون چند سال ؛ چند ساعت قبل از ناپدید شدنم مکالمه من و جین اینطوری تموم شد:
=یاااا مراقبت کن یونگیا...
+ تو که میدونی مراقب خودمم!
= آره آره دوبار !... امروز میتونیم بریم بیرون؟
+ آره بعد از یه کاری میام خونتون از اونجا بریم!
= عالیه.

حتی فکر کردن به این موضوع که آخرین مکالمه تو سرم مونده لبخند کمرنگی رو لبم رو پدید میاره.
همونجور که جونگکوک برای مکالمه با تهیونگ از ما دورتر میشد و هوسوک هی به ساعتش که عقربه ها رو انگار میدوییدن و حرکت میکردن نگاه میکرد ؛ سمت جین چند قدم نزدیک شدم تا جایی که مماس صورتش قرار بگیرم و آروم لب زدم:
+ من دیگه دوستمو ول نمیکنم...
اروم بغلش کنم و همین کافی بود که بغض جین بشکنه و اروم اشک ها ردهشو به گونه هاش بده و اشک بریزه بیصدا و اونم متقابلا منو تو آغوش دوستی خودش نگه داره.
این گرما رو لازم داشتم. شاید این گرمای دوستی رو چند سال پیش از جین میدیدم یا حتی بهش فکر میکردم ؛ هیچوقت تصمیم به رفتن و فرار از بقیه نمیشدم...
چند دقیقه ای طول کشید که از بغل همدیگه بیرون اومدیم و بدون اینکه با جونگکوک خداحافظی ای کنیم از خونه اش خارج شدیم و جین بدرقمون کرد.
سوار ماشین هوسوک شدیم و تو راه رفتن به خونه اش سرمو به شیشه کناری ماشین چسبوندم و تو فکر رفتم...
_________________________________________

انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمیل شده)Where stories live. Discover now