..°• 16 •°..

715 133 104
                                    


سلام سلام....جواب سلام واجبه دخترا🤌

چطور مطورین؟

خدایی نمیخواستم آپ کنم میخواستم بزارم دو سه روز دیگه ولی هم دلم نیومد دیدم پارت آمادست هم امشب هوا ابری شد بلخره بعد از یک ماه شروه پاییز یکم آرامش دلمو گرفت گفتم بیام با بیبیام تقسیم کنم.

۶۲۵۰ تا کلمهههههه این طولانی ترین پارت در تاریخ داستان نویسیمه🫂فک کنم یه ۷۰۰۰ تایی تو ماه من داشتیم نداشتیم؟🤔🥸
یکی ندونه انگار ۶۰ ساله نویسندم کتابامم جهانی شدن😐 والا

خوب بریم سراغ داستان منم برم چاییمو بخورم🚶‍♀️..... قهوه رو با کامنتا میخورماااا( گرون تره)
چایی تایم انتظاره اره خلاصه🤌🦦..........

***********************

جیمین : تهیونگ...تهیونگ؟!

الفا با شدت چشماشو باز کرد : چی شده؟

جیمین نگران نصبت به واکنش الفا گفت: چندبار صدات زدم.....تو حالت خوبه؟

تهیونگ سری تکون داد و با قرار دادن آرنج هاش روی زانو چشماشو بست: میشه لامپو خاموش کنی.

کاملا برای جیمین واضح بود یه چیزی تهیونگو آزار میده این از غرق شدن دم به دقیقه الفا و به یه نقطه و خیره شدنش مشخص بود.

بلند شد و طبق خواسته الفا لامپو خاموش کرد و فضا تنها با چراغ کم نور اشپزخونه روشن بود.

جیمین با تردید گفت : چیزی میخوری برات بیارم ؟

تهیونگ نه ارومی گفت و از جاش بلند شد : بهتره یه دوش ب......

وقتی به دستش نگاه کرد جملشو ناتموم گذاشت اما با قرار گرفتن دست جیمین روی مچش نگاهشو به اومگا داد.

جیمین: کمکت میکنم.

( کمکش میکنه😈😎)

تهیونگ: ممنون .

همراه تهیونگ وارد اتاق شد و سمت حموم رفت ابو تنظیم کرد و گذاشت وان پر بشه .

برگشت و به الفایی که گوشه تخت نشسته نزدیک شد.

بی حرف شروع کرد به باز کردن دکمه های پیراهن مشکی رنگ الفا.

و سعی میکرد نصبت به نگاه خیره الفا بی تفاوت باشه اونم وقتی میدونست حس الفا چیه .

جیمین نفسشو رها کرد و گفت: ب..بلند شو.

تهیونگ از جا بلند شد اما وقتی رایحه شب بو اومگای روبه روش رو به شیرینی میرفت متعجب شد
رایحه اومگا ها وقتی شیرین میشن که خجالت بکشن .

لبخندی گوشه لب تهیونگ شکل گرفت اگه اینو به روی اومگا می‌آورد دوباره میزد رو دنده لج و همون جا ولش میکرد .

پس سکوت کرد و تنها با دلخوشی کوچیکش اجازه داد جیمین لباسو از روی شونه هاش پایین بکشه.

°• 𝒀𝒐𝒖 𝒂𝒓𝒆 𝒂 𝒏𝒖𝒕 •°Where stories live. Discover now