°• 6 •°

612 192 120
                                    


سلام سلام خوشگلای من....
چطور مطورین ؟

نزدیکیه ایام مدارس مبارک🥲🫂

دیگه باید به این دیر آپ کردنا و زمانِ به چوخ رفته آپ های مامی عادت کنین🫂

Let's go 💃

*********************

عصبی بود و گیج از طرفی سوالات توی ذهنش داشت دیوونش میکرد.

اون ماشین کوفتی رو گم کرده و هرچی پلاک رو رد یابی کرد نتونسته بود پیداش کنه.

ماشین رو جلوی دَر عمارت نگه داشت حداقل باید پیش هانا میرفت.

( نرو جان جدت تهیونگ کفری شده🫂)

با خستگی و سردرد بخاطر افکارش از ماشین پیاده شد .
برگشت و سمت عمارت حرکت کرد که دید شخصی داره با سرعت و قدم های بلند سمتش میاد .

بخاطر تاریکی درست نمیتونست ببینتش ولی با نزدیگ شدن فرد و رایحه تلخ قهوه فهمید اون تهیونگ.

برای لحظه ای اومگا ترسید چون تهیونگ عصبی بود خیلی خیلی عصبی

ناخودآگاه قدمی عقب برداشت که توسط تهیونگ محکم به ماشین کوبیده شد.

جیمین: آخ..هی.

طولی نکشید صدای عصبیه الفا رو شنید: کدوم جهنمی بودیییی؟

چهره جمع شده جیمین بخاطر درد کمرش با فریاد الفا از بین رفت و متعجب شد.

میدونست یورا دوباره دَر گوش تهیونگ وز وز کرده.

و اینم نتیجه وز وز هاش بود. اما خیلی ترسناک تر.

چی میگوفت؟

تو ترافیک گیر کرده؟

یا باید می‌رفته شرکت؟

اصلا چرا باید بهش حساب پس بده؟!

یا باید میگوفت یه ماشین افتاده دنبالش و بخاطر اینکه مامان مهربونش بازیش گرفته یک ساعت با ماشین توی خیابونا میچرخیده؟!

واکنش تهیونگ چی بود؟

باید عادی جلوه میکرد مثل همیشه با تهیونگ مکالمه رو به بیخیالی و اجبار میزد.

اومگا نفس عمیقی کشید.

جیمین: من مجبور نیستم به تو حساب پس بدم بکش کنار خفم کردی.

تهیونگ کنار نرفت هیچ با دست، محکم به بدنه ماشین ضربه زد .

تهیونگ: مجبوری..مجبوری حساب پس بدی وقتی بحث در مورد هاناست.

جیمین: هوشششش بدنه ماشینم، تازه هزینه کردم بخاطر شیشش که اصلا نمیدونم چطوری داغونش کردی لعنتی.

تهیونگ با ابروی بالا پریده به رفتار عادیه اومگا دقت کرد.

( عادی🤌 به من ربطی نداره شما توقع عشق زود رَس دارین)

°• 𝒀𝒐𝒖 𝒂𝒓𝒆 𝒂 𝒏𝒖𝒕 •°Where stories live. Discover now