Fenrir

504 68 246
                                    

سلام بچه های عزیزم. (:
دلم برای اپ کردن تنگ شده بود. 😭

بی هیچ حرف اضافه ای، می‌رم سراغ توضیحات:

اول اینکه من سه روز پیش اینا یه اهنگ گوش دادم و با گوش دادن بهش ایده این وانشات به ذهنم اومد.
اسمش رو می‌نویسم و اهنگش رو توی چنل می‌ذارم، اما اهنگی که باید با خوندن پارت گوش بدید رو اسمش رو هروقت باید شروع می‌کردید می‌نویسم و توی کاور هم هست.

♪ Ezio's Family - Rachel Hardy ♪

و درمورد اسم وانشات؛
ته چپتر توضیح می‌دم.🙂

دیگه اینکه اوکلندِ دریون رو هم فلاپ نکنید ماشه‌کش ها! 💕

بار دیگر جین اینجاست با وانشات تاریخی-ماورایی. (:

❯ 4800 W ❮

----------♡---------

سال ۱۷۴۳
انگلستان

"کمکم کن... خواهش می‌کنم!"

دست سردش روی زخم عمیق قفسه سینه زن فشار بیشتری وارد کرد. تمام هدفش سلب راه خروجی خون بود اما انگار نتیجه برعکسی که داد و خون بیشتری بیرون ریخت، زیاد با محاسبات ذهن وحشت زده مرد جوان همخوانی نداشت.

"متاسفم... متاسفم! من-"

دست خونی ظریف و کمی چروکیده زن در حال مرگ روی دستش نشست و با تمام توانی که داشت فشار وارد کرد.
حرف مرد نیمه موند و با چشمایی سرخ شده و صورتی خیس از اشک و خون به‌ چهره زن نگاه انداخت.

از بین جوشش خون در گلوش با چشم هایی کم فروغ، جمله «تقصیر تو نیست» رو بیرون انداخت و بعد با نفس نیمه ای که‌ منجر به گشاد شدن پلک هاش شد، روح از کالبدش خارج شد.

مرد جوان با ترس و وحشت هق هق خفه ای کرد و با امید واهی و پوچ، تن بی جون در اغوشش رو کمی تکون داد.

"نه... مادر؟"

جوابی از زن مُرده نگرفت. با وحشت بیشتری دوقطره اشک مستقیم از چشماش خارج شد و روی گونه های سرخ از خون مادرش افتاد.

عضلات مرد شروع به‌ جمع شدن کردن.
صدای کم شدن ضربان قلب خودش رو می‌شنید و جریان خون داخل سرش مثل صدای شرشر بارونِ بیرون از کلبه گوش‌هاش رو پر می‌کرد.

در کسری از ثانیه این مچالگی مرگبار تبدیل به فوران شد. فریادی از ته دل کشید و تن بیجون مادرش که هنوز گرمی داشت رو به بدنش فشرد.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 05, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

• OneShots [Ziam] •Where stories live. Discover now