* Maybe he knows me

619 81 59
                                    


هلوووووووووووووو😀🌵
(وارد شدن با سیس لیامی که فناشو سوپرایز میکرد)
ببینید کی اینجاست🕊
(سرفه کردن بخاطر حجم خاک نشسته روی بوک)

دریون اومده
+برایمان چه آورده ای دریون؟!
-اسمات و جعبه دستمال کاغذی

خیلی خب دیگه کصنمکی بسه....
بخونید، لایک کنید، کامنت بزارید تا رستگار شوید:)))

**سخن نویسنده در پایان پارت رو فراموش نکنید**


•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•

+هیچ وقت، زودتراز من ، حق نداری سرتو پس بکشی..!

وقتی این جمله رو گفت که هنوز چشماش بسته بود و فاصله بینشون یک اینچ بود. لیام لبخندی زد.

فک می‌کرد بعداز سال‌ها تلاش و دوندگی، بالاخره یه شب بتونه آرامش خودش و کنار خونه واقعیش بدست بیاره.....

نیشخند آرومی رو لبای لیام نشست. با همون فاصله کم هنگامی که خیسی لباش روی لبای زین حس میشد گفت:

×چطوره با لبای خودت ببندیشون؟!!

دستاش رو پاه‌های زین بود. یجورایی تمام وزنش و روی دستاش انداخته بود.

زین فقط تونست لباش و محکم چفت اون آلبالوهای سرخ بکنه. دست‌هاش به سمت پشت سر لیام حرکت کردن. انگشتاش و باز کرد و موهای نرم اون پسر و به چنگ گرفت و به جلو هل داد.
مک های محکم و سریع به لب پایینی لیام میزد و این بهانه های شیرینی میشد تا لیام صدایی لذت بخش از دهانش خارج کنه.

زین به‌طور ناگهانی از روی صندلی بلند شد که باعث شد دست‌های لیام دور کمرش و بگیرن. با قدم های آهسته لیام و به میز چسبوند و با پاهاش لای پاشو آروم باز کرد تا بتونه کامل بین اونها قرار بگیره همینطور که با لمس های آرامش بخشی موهاشو نوازش میکرد ولی لیام لب‌هاش و حس نمیکرد. جوری که زین لب پایینشو اول می‌مکید و بعد گاز های آرومی ازش میگرفت و این کارو با لب بالاش هم انجام می‌داد.
دستاشو کم‌کم به جلو، دقیقن روی لپ های لیام نگه داشت.
از نرمی اونها زیر دستش هومی کشید و بالاخره سرش و عقب کشید.

در این لحظات کم، لیام قطعا به این فکر می‌کرد که چطور زین توی این بوسه طولانی مراقب بود که هیچکدوم بدون اینکه لب‌هاشون از هم جدا بشه، نفس کم نیارن و هراز گاهی راه نفس و برای لیام باز نگه می‌داشت.
این قطعا شیرین ترین کاری بود که میشد از زین مالیک دید.

فاصله هاشون هنوز کم بود با این تفاوت که چشم ها حالا باز بود و میتونستن زیبایی های همو تماشا کنن.

• OneShots [Ziam] •Where stories live. Discover now