27

113 26 4
                                    

LOUIS POV:

از موقعی که با ادوارد راجب موضوع رفتن از اینجا حرف زدیم یک ماه میگذوره و من کم کم با مامانم بحث رفتن رو باز میکنم چند وقتی یه بار ، ولی هیچی از ادوارد و تصمیم و پیشنهادش نمیگم.

هر دفعه جوابش یکیه و منم یه چیز همش بهش میگم،با ادوارد حرف زدم و بهم گفت که دیگه اصل ماجرا رو بهش بگم تا بتونم بیشتر بحث رو پیش ببرم ، اون موقع جواب های بیشتری میتونم داشته باشم.

وقت درس خوندنم تموم شده و برای استراحت و همین طور حرف زدن با مامانم میرم بیرون از اتاق و میبینم محو مجله شده،مارک هم هنوز خونه نیست ، واقعا فرصت خوبیه!


سریع رفتم و کنارش نشستم و اول به خودش و بعد به صفحه مجله نگاه کردم ، زیر چشمی نگاهم کرد و مجله رو بست

جوانا؛خوندی؟

لویی؛اره...اومدم استراحت کنم

جوانا؛خوبه،چیزی میخوای بیارم بخوری؟

گوشه لبم رو گزیدم و سرم رو به معنای نه تکون دادم ، دوباره اومد مجله رو باز کنه ولی مانع شدم

لویی؛امکانش هست حرف بزنیم؟؟

ابرو هاش رو در هم کشید و مجله رو روی میز مستطیلی رو به روش گذاشت و یکم بدنش رو به سمتم چرخوند


جوانا؛راجب چی؟

نفس عمیقی کشیدم تا آرامشم رو حفظ کنم و بعد دستام رو توی هم قفل کردم

لویی؛راستش ، چند وقتی یه بار راجب اینکه برم یه کشور دیگه باهات حرف میزنم، ولی همش بحثمون میشه و زود تمومش میکنیم ، این دفعه اومدم جدی تر حرف بزنیم

اخم روی پیشونیش با هر کلمه عمیق تر میشد ، یه نفس دیگه گرفتم و قیافه خودم رو جدی گرفتم

لویی؛راستش من قراره با ادوارد برم به فرانسه برای درس و زندگی و شغل و اینا.....

جوانا؛تو.غلط.میکنی!

شمرده شمرده گفت و من هم طاقت نیاوردم و مثل خودش اخم کردم

لویی؛همون طور که قبلاً بهت گفتم بازم میگم!نمیتونی منو تا آخر عمرم اینجا برای خودت نگهداری چون تنها بچه ای هستم که داری!!من حق مستقل زندگی کردن رو با کسی که دوستش دارم رو دارم!

از جاش با عصبانیت بلند شد و خواست نادیده بگیره تا ساکت بشم ، نمی‌خواست توجه کنه و جوابم رو بده،فکر میکرد بیخیال میشم ولی اینطور نیست!

لویی؛مامان!دارم باهات حرف میزنم!

جوانا؛تو جواب منو در هر صورت میدونی لویی!استراحت بسه برو به درست برس...

𝖥𝖮𝖱 𝖸𝖮𝖴𝖱 𝖤𝖸𝖤𝖲 𝖮𝖭𝖫𝖸(𝖫.𝖲/Z.M)Where stories live. Discover now