2

317 70 64
                                    


توی اتاق منتظرشون بودم،امروز قرار بود بیان،استرس داشتم ولی سعی میکردم خودم رو آروم کنم،قهوه ام رو آروم آروم سر میکشیدم و به در خیره شده بودم تا اینکه یهو باز شد و هنی کردم و بعد سریع خودم رو جمع و جور کردم.


پرستار اومد داخل و بهم گفت خانواده تاملینسون اینجا هستن منم بهش گفتم که بهشون بگه میتونن بیان داخل و بعد از اینکه پرستار رفت بیرون اولین نفر جوانا اومد داخل و پشت سرش شوهرش و در آخر.........لویی


نگاهم روش ثابت مونده بود،چشماش آبی خاصی بود،فیسش کیوت و مثل بچه گربه ها بود و موهاش هم خوش رنگ بود و حالت خاصی داشتن.


جوانا نزدیکم شد و بهم دست داد و حواسم رو بهم برگردوند،به مایک هم دست دادم و بعد به لویی.....
خوشحالی و هیجانش رو از حالت چهره اش حس میکردم و این حداقل میتونست بهم کمک کنه حس بهتری داشته باشم‌


ادوارد؛خب خوش اومدین....از دیدنت خوشحال شدم لویی و همچنین شما آقا و خانم تاملینسون.....اگه مشکلی ندارین ما امروز یه سری معاینه ها رو شروع کنیم و بعد اگه مایل بودید فردا لویی رو اینجا بستری کنیم و برای عمل جراحی حاضرش کنیم،تا چند وقت هم باید تحت نظر خودمون باشه تا خوب بشه و بتونه مثل ما ببینه.


در حالی که پشت میزم نشسته بودم بهشون گفتم و جوانا و مایک نگاهی به هم دیگه و لویی انداختن


جوانا؛خب هر چی زودتر بهتر آقای دکتر....مگه نه لویی؟


لویی؛اره....من که مشکلی ندارم.


از شدت ذوق پاهاش آروم و قرار نداشتن و هی تکون میخوردن که مادرش دستش رو روی پاهاش گذاشت و اون آروم معذرت خواهی کرد ازش.


مایک؛منم هیچ مشکلی ندارم...هر چی خود لویی میگه رو انجام بدید


ادوارد؛باشه پس...ما با اجازتون لویی رو می‌بریم تو یه اتاق دیگه


لویی با عصاش بلند شد و من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم دستش رو گرفتم....بوی خوب موهاش رو از اینجا حس میکردم.

بردمش توی اتاق و روی تخت خوابوندمش و بهش گفتم کمی صبر کنه،در اتاق رو آروم باز کرد و صدای زمزمه های جوانا و مایک به گوشم رسید و همونجا ثابت موندم.


مایک؛این دکتره خیلی منو یاد اون پسر بچه عوضی میندازه...هر جا عکسش رو می‌دیدم اذیت میشدم حالا الان همش باهاش سر و کله داریم


جوانا؛هیس...خب این چه گناهی کرده قیافش شبیه اونه؟


مایک؛خیلی شبیه اونه...میگم نکنه همونه؟باباش درش اورده؟

جوانا؛مایک!!!چه چیزایی میگی...اون پسر معلوم بود همش اهل خراب کاری و شیطنت بوده معلومه اصلا درس نمیخونده درست بعد بیاد برسه به همچین جایگاهی؟زجه های مامان باباش رو سر خاکش فراموش کردی؟

𝖥𝖮𝖱 𝖸𝖮𝖴𝖱 𝖤𝖸𝖤𝖲 𝖮𝖭𝖫𝖸(𝖫.𝖲/Z.M)Where stories live. Discover now