13

183 44 44
                                    


دست لویی رو توی دستم گرفته بودم و نوازشش میکردم و لویی زیر چشمی نگاهم میکرد و لبخند پهنی زده بود

لویی؛چرا نمیخوابی؟مگه فردا نباید بری سر کارت؟

ادوارد؛باید برم ولی نمیخوام الان بخوابم

لویی؛خب فردا برات سخت نشه بیدار شدنت ها!

دستش رو کوتاه بوسیدم

ادوارد؛نگران نباش من هر ساعتی بخوابم میتونم صبح زود بیدار بشم

لویی؛خب میخوای بیدار بمونی چکار کنی؟

ادوارد؛اممم...تو رو نگاه کنم؟

لپاش سرخ شد و بعد از چند ثانیه خودش رو زد بخواب

لویی؛مثلا خوابم...نگاهم کن الان

آروم بهش خندیدم و دوباره دستش رو بوسیدم

ادوارد؛خب الان چکار کنم؟

لویی؛اگه واقعا خواب بودم چکار میکردی؟ همون کارو بکن

ادوارد؛باشه...ام..خب الان دارم بهت با عشق نگاه میکنم.....

دستم رو نوازشگرانه از بازو تا انگشت های لویی کشیدم و انگشت هام رو از بین انگشت هاش رد کردم و دستش رو گرفتم،پشت گوشش رو بوسیدم و توی موهاش نفس عمیق کشیدم و خودم رو بهش نزدیک تر کردم

ادوارد:خیلی دوستت دارم لو...

لویی طاقت نیاورد و جوابم رو با ذوق داد


لویی؛منم خیلی دوستت دارم خب!!!

به سمتم چرخید و لبام رو کوتاه بوسید


ادوارد؛خب قرار بود بخوابی!

لویی؛خب مثلا خوابیدم که!تو هم نگاهم کردی،عاشقانه لمسم کردی دستمو گرفتی بهم گفتی دوستم داری حالا دیگه با هم بخوابیم واقعی

ادوارد؛هی!اینا اصلا قبول نبود....من می‌خوام تا صبح بهت نگاه کنم و این کار ها رو تکرار کنم تا مطمئن بشم واقعیه

لویی؛دیوونه ای؟بگیر بخواب!

ادوارد؛اره هستم.....حالا بهم گوش کن و بخواب

لویی؛اوه ددی؟!

گفت و خندید و منم از حالت جدی در اومدم و خندیدم

ادوارد؛شوخی ندارم باهات بخواب


لویی؛باشه باشه باشه هر چی تو بگی

پشتش رو بهم کرد و دوباره به پوزیشن قبلی برگشتیم ولی باز چند ثانیه نگذشت که لویی صدام زد

لویی؛ببخشید ادوارد ولی یهو یه سوال اومد تو ذهنم نمیدونستم از کی باید بپرسم

ادوارد؛بگو می‌شنوم

𝖥𝖮𝖱 𝖸𝖮𝖴𝖱 𝖤𝖸𝖤𝖲 𝖮𝖭𝖫𝖸(𝖫.𝖲/Z.M)Where stories live. Discover now