18

183 36 35
                                    



دو هفته گذشته و لویی همش بهم پیام میده،عصبانیه چون مارک و مامانش نمیذارن از خونه بره بیرون،هر چند باری هم که رفتم باهام دعوا کردن و نگذاشتن برم داخل و لویی رو ببینم.

بهم پیام داد هر جور شده خودش رو میرسونه بهم و منو میبینه،نگرانم نکنه اتفاقی براش بیافته تو راه......از این به بعد این ترس همش باید باهام باشه تا مراقب لویی باشم که دوباره اون اتفاق نیفته.

اما چیز مهمی باید حتما همین روزا بهش بگم،اینکه من کی هستم،باید از این اول بدونه با کی وقتش رو میگذرونه و عاشق کی شده،بعدا دیر میشه و خیلی بد میشه......

Lou:فرار کردم ادوارد

Me:چجوری؟؟

Lou:از پنجره اتاقم پریدم پایین،روی اون دست سالمم افتادم نگران نباش هیچ چیزیم نشد

Me:لویی!!

Lou:دارم میام غر نزن چیزیم نشد دیگه!

بعد از این پیامش آفلاین شد و من دستم رو با عصبانیت توی موهام فرو بردم،استرس هم داشتم در کنارش......رفتم توی اتاقم از تو کمدم شناسنامه اصلیم رو برداشتم،شناسنامه هری ادوارد استایلز.....

چند ثانیه بهش خیره شدم و داشتم میزدمش به کف دستم و فکر میکردم،با لبام بازی میکردم و عمیق تو فکرش فرو رفته بودم.

چند بار نفس عمیق کشیدم و بعد با شناسنامه تو دستم لبه تختم نشستم،زانو هام از استرس آروم و قرار نداشتن،فرصت کمی دارم برای فکر کردن زیادی،الان لویی میرسه اینجا،من باید چکار کنم؟؟؟

توی دستم فشارش دادم و بعد یهو بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون و روی مبل منتظر لویی نشستم،بهش میگم.....اره.....

گذاشتمش روی میز و درست تکیه دادم و گردنم رو به عقب دادم،به سقف خیره بودم که چند دقیقه بعد صدای زنگ در اومد،اروم بلند شدم و در رو برای لویی باز کردم

لویی؛ادوارد!

اون دست سالمش روی دور کمرم حلقه کرد و خودش رو بهم چسبوند،یعنی بغلم کرد،منم یه دستم رو پشت کمرش گذاشتم و روی موهاش رو بوسیدم

لویی؛دلم برات تنگ شده بود خیلی باید حتما می اومد م پیشت

ادوارد؛نزدیک بود دوباره چیزیت بشه لویی!

با اخم گفتم و لویی چشماش رو چرخوند

لویی؛مهم اینه که الان سالم و سرحال اینجا جلوت وایستادم دعوام نکن به جاش بوسم کن دلم تنگیم بره

لباش رو غنچه کرد و من لبخند کوتاهی زدم بوسیدمش،به سمت مبل ها هدایتش کردم،نگاهم به شناسنامه افتاد.....آب دهنم رو به سختی قورت دادم و دستام رو توی هم قفل کردم

𝖥𝖮𝖱 𝖸𝖮𝖴𝖱 𝖤𝖸𝖤𝖲 𝖮𝖭𝖫𝖸(𝖫.𝖲/Z.M)Where stories live. Discover now