پارت نهم

97 28 0
                                    


بالاخره توخونه خودش بود،جایی که بهش‌تعلق داشت؛ امارت ماه.

ییفان رو جلوی در ورودی سالن‌ اصلی منتظر خودش پیداکرد.

آلفای جذابش اونجا ایستاده بود.

بالبخنددرخشانی به سمتش رفت ومحکم‌اون

رو بغل کرد.

ییفان سرشو تو گردن جونمیون فرو کرد ونفس

عمیقی کشید:خوش برگشتی عشق ییفان.

جونمیون:دلم برات تنگ شده بود آلفا.

بی توجه به نگهبان ها و مقامات دیگه ای که

اون‌ساعت توامارت‌ماه حضورداشتن،جونمیون

رو روی دو دستش برایداستایل بلند کرد و وارد

ساختمون شد.

با به یاداوردن خوابی که مربوط به خاطرات

همزادش میشد،خنده ای کرد.

جونمیون که دستشو دور گردن ییفان انداخته

بود،بالحن اعتراض آمیزی پرسید:آلفا به چی

میخندی ؟

ییفان:فقط یکی ازخاطرات کریس‌وهمزادت رو

که تو خواب دیده بودم،یادم اومد.

جونمیون:چی؟

ییفان ترجیح داد که قسمت اول اون خواب رو

تعریف نکنه،چون خودش‌هم دلش نمیخواست

از رابطه‌ی اون دوتاتو دریاچه بگه!

ییفان:خب...وقتی کریس میخواست اینطور بغلش کنه،اون گفت بزارم زمین،اینطور تمام

ابهتم میریزه.آخه مشاور ارشد پادشاه و نفردوم

کشور بوده.

جونمیون:دلم میخواد زودتر ببینمش.

دراتاقشون رو با پاش بست و وارد اتاق شدن.

جونمیون:ولی این درست نیست که من تو اون

خوابا مغزم ذوب بشه و دردبکشم ولی تو بهت

خوش بگذره ییفانا.

جونمیون رو روی تخت گذاشت و گونش رو

بوسید:بزودی تموم میشه،یکم دیگه تحمل کن

عزیزم.وقتی این حرف‌ها رو میزنی دلم‌ میخواد

بمیرم جون،من نمیتونم کاری کنم که دردت کمتر بشه و این داره منو میکشه.

جونمیون:ولی اگه بغلم کنی حالم کاملا خوب

The3sovereigntyWhere stories live. Discover now