پارت دوم

162 29 17
                                    

پارت دوم:

با شنیدن ناله های دردناک امگاش سریع از پشت

میزش بلندشد و به طرفش رفت تا بیدارش کنه.

از اینکه امگای زیباش به خاطراون خواب‌ها و

دردهای عجیب و ناگهانیش از خواب بیدار میشد،

متنفر بود.

از اینکه خودش با شنیدن صدای ناله یاگریه

جونمیون سراسیمه و نگران به سمتش بره،بیزار

بود.

نکته عجیب اون خواب ها این بودکه ییفان هرچقدر

هم تلاش میکرد،نمیتونست جونمیون رو بیدارکنه

و باید تازمانیکه خودش بیداربشه صبرمیکرد،پس

امگاش باید اون درد رو تحمل میکرد و اون نمیتونست هیچ کاری براش انجام بده.

دستش رو فشرد تا بهش بفهمونه که کنارشه.

بالاخره چشمای خیس جونمیون باز شدن.

با درد نالید:ییفان....

ییفان:جانم عزیزم...جانم ماه ییفان...

جونمیون:کتفم....کتفم و پهلوم خیلی درد دارن.

حس میکنم واقعا خونریزی دارن.

با ترس نگاهش رو اول به کتف و بعد به پهلوش

دادتا مطمئن بشه که بدنش واقعا خونریزی نداره.

ییفان بادیدن بیقراریش و اون حال بدش،خودش روجلوتر کشید و امگا روتو بغلش گرفت:چه خوابی

دیدی ماه من؟بدنت خونریزی نداره عزیز دلم.

جونمیون با دست دیگش کتف دردناکش رو فشرد:

خیلی درد داره ییفان....دستمو نمیتونم تکون بدم.

ییفان محکم‌تر بغلش کرد:از اینکه دردکشیدنت رو

ببینم و نتونم برات کاری کنم،متنفرم جون.

امگای قدرتمندماه ازشدت درد بغض کرده بود:

بغلم کن.

جونمیون میخواست کمی از آغوش و رایحه ییفان

ارامش بگیره.

ییفان حلقه دستاشو دور بدن امگاش تنگ تر کرد.

جونمیون:تو...ییفان تو،تویه خوابم نبودی،تنهابودم.

منو تنها گذاشته بودی.

ییفان بوسه‌ای روی گونه خیسش کاشت:هیچوقت

تنهات نمیزارم عزیزم.

جونمیون:یه جوری بغلم کن که فراموش کنم تو

اون غار سرد تنها بودم.خودت میدونی من از تنها

موندن میترسم ییفانا.

The3sovereigntyWhere stories live. Discover now