❥ 𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋 39

Începe de la început
                                    

لوهان با حرص جواب داد:

_ انقدر تکرارش نکن.

کریس به سختی جلوی خنده‌ش رو گرفت و جواب داد:

- باشه آقای بیست ساله!

لوهان چشماش رو بست و زمزمه‌ای کرد که باعث شد لبخند کریس بزرگ‌تر بشه.

+ لعنت... گیر افتادم.

......

کنار سهون ایستاده بود و به داستان آشنایی لوهان و کریس میخندید، لوهان عصبی به بازوش ضربه‌ای زد و هشدار داد:

- خفه شو بکهیون اصلا خنده‌دار نیست.

بکهیون به سختی جلوی خودش رو گرفت و سهون با بدجنسی گفت:

+ درسته هیونگ خنده‌دار نیست.

با جمله‌ی سهون صدای خنده‌ی بکهیون دوباره بلند شد و لوهان با حرص گفت:

- لعنت بهتون خب باید میگفتم بیست سالمه وگرنه اخراج میشدم... خدای من سهون... من باید بکشمت.

سهون با لبخند دستش رو روی شونه‌ی لوهان گذاشت.

+ سخت نگیر لو... کریس آدم بدی نیست برات دردسر نمیشه.

لوهان چشم‌غره‌ای به کریس که نگاهش رو ازش برنمیداشت رفت و با لحن مسخره‌ای گفت:

- برای همینه که داره منو با نگاهش خفه میکنه!

سهون با شیطنت زمزمه کرد:

+ شاید ازت خوشش اومده!

- وات د فاک؟ مزخرف نگو سهون!

سهون با لبخند ضربه‌ای به شونه‌ی لوهان زد و گفت:

+ میرم برات ویسکی بیارم پسر... بهتره امشبو مست باشی وگرنه منو بکهیون مجبور میشیم جنازه‌ی کریس وو رو از اینجا ببریم.

با فاصله گرفتن سهون بکهیون به مسیر رفتنش خیره شد و بی‌مقدمه گفت:

- کی قراره بهم بگی؟

لوهان متعجب بهش خیره شد و پرسید:

+ چی رو؟

بکهیون با آرامش نگاهش کرد و جواب داد:

- اینکه عاشق سهونی!

لوهان برای چند ثانیه شوکه به چشماش خیره شد و بعد درحالی‌که با ناخناش ور میرفت سرش رو پایین انداخت.

+ از کی میدونی؟

- خیلی وقته که میدونم و منتظر بودم که بهم بگی اما انگار انقدری بهم اعتماد نداشتی.

لوهان به سرعت بین حرفش پرید و گفت:

+ این‌طور نیست بک... من بهت اعتماد دارم... همیشه داشتم.

- پس چرا بهم نگفتی که داری اولین عشقتو تجربه میکنی لوهان؟

لوهان با بغض چشماش رو بست و لبش رو به دندون گرفت، البته که پارک بکهیون انقدری باهوش بود که متوجه بشه، میدونست حقیقت رو میدونه و مخفی کردنش فایده‌ای نداشت پس به سختی و با بغض نالید:

Hey Little You Got Me Fucked Up[ Season 1]Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum