نگاه خیرهی مرد که چند روزی بود از روش برداشته نمیشد لرز بدی رو به بدنش میانداخت و حالا که با دست اشاره میکرد سمتش بره بغض کرده بود، لبخند مصنوعی و اجباری زد و به آرومی سمت دیگهی بار حرکت کرد، با قرار گرفتن جلوی مرد و بین پسرای درشت هیکلی که همیشه اطرافش پرسه میزدن با همون لبخند اجباری پرسید:
- چیزی لازم دارید؟
مرد پوزخند کثیفی تحویلش داد و گفت:
+ حالا که بهم مدیونی عالی میشه اگه از این به بعد همینجا برام مشروب بریزی درسته؟
درمونده نگاهی به افراد مرد که منتظر بهش خیره بودن انداخت، میدونست اگه مخالفت کنه به راحتی کتک میخوره، بارها دیده بود چقدر ممکنه ترسناک باشن و هیچوقت بدن زخمی نونای بیچارهش وقتی از تخت این مرد بیرون اومده بود فراموش نمیکرد.
- ولی... اگه به کارم نرسم اخراج میشم.
با لحن ترسیدهش مرد به خنده افتاد و چند دقیقهی بعد لوهان زیر نگاه خیرهی رئیس بار و نوناش بطری ودکایی برداشته بود و سمت مرد میرفت، اگه فقط میخواست براش مشروب بریزه و گه گاهی دستش رو روی رون پاش بذاره لوهان مشکلی نداشت، بههرحال حالا زندگیش توی دستای این مرد بود!
......
فلش بک
بعد از صحبت با سهون کمی آروم شده بود اما حالا سراسیمه توی بار دنبال رئیسش میگشت، با دیدنش درحالیکه گوشهای تلفنی صحبت میکرد سمتش دوید.
- لوهان؟ چیزی شده؟ الان نباید مدرسه باشی؟
+ میشه بشینیم؟ یه کار مهم دارم.
- البته... بیا.
بعد از نشستن اهمیتی به چهرهی متعجب پسر جلوش نداد و شات بزرگی ودکا سر کشید.
- اوه پسر تو واقعا مناسب کای بودی... نسبت به سنت خیلی خوب مشروب میخوری.
لوهان با یادآوری روزهای عادی زندگیش و خوشگذرونیاشون لبخند تلخی زد و بیمقدمه گفت:
+ ده ملیون وون پول لازم دارم.
- چ...چی؟
+ فقط سه روز وقت دارم جورش کنم... اگه اجازه بدی حاضرم هرکاری که توش پول خوبی باشه اینجا انجام بدم... میتونم با مشتریای ویآیپی حتی توی اتاقاشون برم... میتونی بهشون کرایم بدی... مطمئنم برام پول خوبی میدن.
چهرهی پسر درهم شد و لوهان شات دیگهای سرکشید، گفتن تمام اینا به کسی که روزی دوستش بود زیادی عذابآور بود.
+ این پولو بهم بده و تا هروقت که این پولو برات در میارم اینجا نگهم دار.
- میفهمی داری چی میگی لوهان؟
لوهان عصبی صداش رو بالا برد:
+ لعنت بهت... آره میفهمم... چرا اینطوری نگاهم میکنی؟ مطمئنم اولین کسی نیستم که بهت میگه حاضره زیر تمام مشتریای بارت بره و فقط بهش پول بدی.
YOU ARE READING
Hey Little You Got Me Fucked Up[ Season 1]
Fanfiction❥ 𝐻𝑒𝑦𝐿𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒𝑌𝑜𝑢𝐺𝑜𝑡𝑀𝑒𝐹𝑢𝑐𝑘𝑒𝑑𝑈𝑝 پسرک شانزده سالهای که بهخاطر جـرم مادرش، توی زنـدان متولد و بزرگ شده. بعد از مرگ مشکوک مادرش مجبور میشه برای اولیـن بار پا به دنیای بیرون بذاره. اما وقتی وکیل مادرش، برای اولین بار این پسـر کوچو...