هفت روز از اون شب گذشته بود و بکهیون بیصبرانه منتظر بود تا لوهان بیاد و بتونه سوالایی که توی این مدت ذهنش رو مشغول کرده بودن بپرسه.
آقای پارک چهار روز پیش با جملهی"چند روزی برای کار باید از کشور خارج بشم، قوانینو فراموش نکن و به خونهم گند نزن" رفته بود و وقتی بکهیون ازش خواسته بود لوهان پیشش بمونه "نه" قاطعانهای تحویلش داده بود، با این وجود بکهیون پسری نبود که از تاریکی یا تنهایی بترسه و فرصت این رو پیدا کرده بود تا قایمکی به اطراف سرک بکشه و حالا دیگه به خوبی همهی خونه رو میشناخت، جای همهی وسایل و کاربرد اکثرشون رو یاد گرفته بود و چیزی که از همه بیشتر براش لذتبخش بود وقت گذروندن روی تخت نرم اتاقی بود که براش ممنوعه به حساب میومد، با این حال بکهیون نتونسته بود جلوی کنجکاویش رو بگیره!میدونست اگه آقای پارک بفهمه شبا تا صبح روی اون تخت مشغول خوندن کتاباشِ و نزدیک صبح همونجا میخوابه توی دردسر بزرگی میفته و مدام خودش رو با جملهی"فقط تا وقتی برگرده این کار رو میکنم و اصلا متوجه نمیشه" قانع میکرد!
با صدای زنگ به سرعت سمت در دوید و لبخند بزرگی تحویل لوهانی که به نظر میرسید پاکتای خرید کلافش کرده بودن داد.
- هی بک... چندتاشو ازم بگیر.
بکهیون همونطور که از لحن کلافهی لوهان به خنده افتاده بود چند پاکت رو ازش گرفت و راه افتاد.
+ اینا چی هستن لو؟
لوهان با رسیدن به کاناپه خودش رو روش پرت کرد و همونطور که نفسنفس میزد، جواب داد:
- بک فکر کن... با جذابترین دانشآموز انتقالی دنیا رفته بودم سر قرار که یه عالمه پول اومد توی حسابم و بلافاصله آقای پارک بهم زنگ زد و بعد از اینکه قطع کرد متوجه شدم لعنتی سکسی کنارم حتی یه اپسیلون بویی از جذابیت نبرده و جذابترین و جنتلمنترین مرد دنیا آقای پارکه!
بکهیون متعجب بهش زل زد و باعث شد لوهان با حرص بلند شه و بشینه.
- مثل خنگا نگاهم نکن... تو همهی کتابایی که بهت داده بودم توی یک هفته خوندی و این یعنی انقدری باهوش هستی که منظورمو بفهمی.
بکهیون لباش رو آویزون کرد و کنارش نشست.
- قیافتو اونطوری نکن باعث میشی اعتمادبهنفسمو از دست بدم.
لوهان با لبخند گفت و دستش رو روی شونهی بکهیون گذاشت.
- آقای پارک امشب میاد... گفت اگه کتاباتو تموم کردی برات کتابای جدید بگیرم ولی پولی که فرستاده بود خیلی بیشتر از حد نیاز بود برای همین راضیش کردم چیزای دیگه هم برات بخرم.
لوهان بلافاصله بلند شد و وسایل رو روی میز جلوی بکهیون چید.
چند کتاب عاشقانه، تخیلی و علمی، وسایل نوشتار فانتزی، برچسبای کیوت و دو دفترچهی فانتزی و شکل هم، همراه با کتابای درسی تمام چیزایی بودن که لوهان خریده بود و دیدن چشمای براق بکهیون بهش میفهموند که اون همه خواهش برای راضی کردن آقای پارک واقعا ارزشش رو داشته.
YOU ARE READING
Hey Little You Got Me Fucked Up[ Season 1]
Fanfiction❥ 𝐻𝑒𝑦𝐿𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒𝑌𝑜𝑢𝐺𝑜𝑡𝑀𝑒𝐹𝑢𝑐𝑘𝑒𝑑𝑈𝑝 پسرک شانزده سالهای که بهخاطر جـرم مادرش، توی زنـدان متولد و بزرگ شده. بعد از مرگ مشکوک مادرش مجبور میشه برای اولیـن بار پا به دنیای بیرون بذاره. اما وقتی وکیل مادرش، برای اولین بار این پسـر کوچو...