❥ 𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋 38

Start from the beginning
                                    

روی کاناپه نشسته بود و بی‌هدف شبکه‌ها رو عوض میکرد، نگران بود و عصبی... چند بار باهاش تماس گرفته بود و بکهیون ریجکت کرده بود... خوب میدونست کوچولوی لعنتیش لج کرده بود اما انقدر که تا ساعت دوازده خونه نیاد؟

با بلندشدن صدای زدن رمز تلویزیون رو خاموش کرد و به ورودی چشم دوخت و با قرارگرفتن بکهیون توی چارچوب اخم کرد، کمتر از بیست و چهار ساعت بود که بکهیون رو ندیده بود و حالا این آدم جدیدی که کم‌کم بهش نزدیک میشد براش غریبه بود.

موهای نقره‌ای بهم ریخته، چشمای خماری که میکاپشون پخش شده بود، لباسای چرم نامرتبی که بدن ظریفش رو سکسی‌تر نشون میدادن و لعنت که این آدم جدید واقعا هوس‌انگیز بود!

+ ددی...

بکهیون همون‌طور که روبه‌روی چانیول قرار میگرفت زمزمه کرد و سعی کرد ثابت بایسته، چانیول نگاهی بهش انداخت و اخم کرد.

- قرار نیست بفهمی هنوز به سن قانونی نرسیدی؟ چرا همیشه مستی؟ چرا انقدر دیر میای خونه؟ و دلیل لعنتیت برای این همه تغییر چیه؟ پیرسینگ گوشات برای چیه؟ مگه...

با قرارگرفتن انگشت اشاره‌ی بکهیون روی لباش ساکت شد و بکهیون همون‌طور که به چشمای جدی چانیول خیره شده بود با قرار دادن دستش روی سینه‌ش کمی به عقب هُلش داد و وادارش کرد سرش رو به پشتی کاناپه بچسبونه، روی پاهای چانیول نشست و باسنش رو دقیقا روی برآمدگیِ شلوار چانیول قرار داد، یک دستش رو روی سینه و دست دیگه‌ش رو توی موهای چانیول فرو کرد و صورتش رو توی گردنش پنهان کرد و زیر گوشش زمزمه کرد:

+ من فقط دارم از زندگی‌ای که به سختی به دستش آوردم لذت میبرم... اشتباه میکنم؟

بدون اینکه به چانیول اجازه‌ی عکس‌العملی بده سرش رو عقب آورد و بلافاصله لباش رو به لبای چانیولی که خشکش زده بود چسبوند.

وحشیانه لبای ددیش رو میبوسید و هم‌زمان انگشتای ظریفش به موهای مشکی رنگ مردش چنگ میزدن و چانیول بی‌حرکت چشماش رو بسته بود، جمله‌ی بکهیون شبیه یه زنگ خطر بود... زنگ خطری که بهش میفهموند ممکنه اوضاع از کنترل خارج بشه!

با جداشدن لبای بکهیون از لباش چشماش رو باز کرد و به چشمای بکهیون که به‌خاطر میکاپ تغییر کرده بودن خیره شد، بکهیون بدون هیچ حرفی چند ثانیه نگاهش کرد و بعد یک‌دفعه از روی پاهاش بلند شد.

+ چرا انقدر این خونه گرمه؟

همون‌طور که غر میزد پیراهنش رو دراورد و روی زمین پرت کرد و درحالی‌که به سختی سعی میکرد تعادلش رو حفظ کنه سمت اتاقشون راه افتاد.

ده دقیقه‌ای میشد که صدای غرغرای بکهیون قطع شده بود و چانیول حالا که بالای سرش ایستاده بود اعتراف میکرد که فرق نمیکرد بکهیون یه پسر با موهای مشکی، قهوه‌ای یا نقره‌ای باشه... فرقی نمیکرد که طرز نگاه بکهیون کمی عوض شده باشه... حتی فرقی نداشت که نفهمیده بود چه جایگاهی توی زندگیش پیدا کرده... اون پسری بود که چانیول میتونست بپرسته!

Hey Little You Got Me Fucked Up[ Season 1]Where stories live. Discover now