❥ 𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋 22

En başından başla
                                    

- کجا میری؟

به سختی نفس عمیقی کشید و جواب داد:

+ میخوام بخوابم.

صداش انقدر آروم بود که بعید میدونست ددیش شنیده باشه با این حال چانیول نزدیکش شد و پشتش قرار گرفت.

- جایی که باید بخوابی مشخصه بکهیون.

منتظر جواب نموند، در اتاقش رو باز کرد و وقتی مردمکای لرزون بکهیون توی چشماش ثابت شدن سعی کرد این بار کمی ملایم‌تر حرف بزنه:

- امروز خیلی خسته شدی... کمکت کنم لباساتو عوض کنی؟

بکهیون که هنوز منتظر بود تا تنبیه بشه، نفس عمیقی کشید و سرش رو تکون داد و چانیول گفت:

- پس منتظرم.

بغض کرد و چانیول با اینکه از واکنش و ترسش عصبی بود سعی کرد به خودش مسلط باشه، اگه میخواست طبق منطق و روش خودش عمل کنه به تخت میبستش و تا صبح مجبورش میکرد زیر ضربه‌هاش برای کار احمقانه‌ش معذرت‌خواهی کنه ولی بکهیون هرکسی نبود!

بیبی حساس و ظریفش بود، پسر کوچولوی باهوشش که چانیول چند وقتی میشد که به‌خاطر به فرزندی گرفتنش احساس رضایت میکرد، رضایتی که به بدن بکهیون ارتباطی نداشت، میدونست هیچ‌کس دیگه‌ای به اندازه‌ی بکهیون لایق پارک بودن نیست و حتی گاهی به شک میفتاد بچه‌ی خودش بتونه تا این حد طبق انتظارات و حساسیتاش رفتار کنه، این حقیقت که اون پسر بیون ایونجی بود دیگه اهمیتی نداشت، اون زن قاتل نبود و بکهیون فقط بدشانس بود که سرنوشت تاریک مادرش رو به ارث برده بود!

طبق انتظارش زمان زیادی طول کشید تا بکهیون لباساش رو عوض کنه و وارد اتاق بشه، سرش رو پایین انداخته بود و چانیول با دیدن کناره‌های ناخنش که زخم شده بود اخم کرد، بکهیون انقدر ترسیده بود که متوجه نبود با ناخنش دستش رو زخم کرده؟

مدت زیادی آماده‌ش کرده بود و حتی شب قبل زیادی مراعاتش رو کرد، میدونست پارک چانیول توی طول رابطه‌ی دیشب حتی نزدیک به خود واقعیش هم نبوده پس چرا انقدر به بکهیون سخت گذشته بود؟

باید باز هم صبر میکرد تا عادت کنه؟

نفس عمیقی کشید و ملحفه رو کنار زد.

- بیا اینجا.

بکهیون دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه ولی با بغض دوباره لباش رو به هم فشرد و باعث شد چانیول به سختی لحنش رو ملایم تر کنه.

- بیا سرجات بکهیون... فقط میخوایم بخوابیم ساعت از دو گذشته.

بکهیون مشکوک نگاهش کرد و با اینکه اصلا دلش نمیخواست تا این حد ضعیف به نظر برسه پرسید:

+ فقط... بخوابیم؟ یعنی...

برای چانیول واضح بود چقدر براش سخته تا بپرسه، با اینکه بکهیونِ وحشت‌زده با مردمکای لرزون که مدام با ناخناش ور میرفت از نظرش زیادی کیوت بود خودش رو کنترل کرد تا بیشتر بکهیون رو نترسونه، از ترسوندش لذت میبرد اما این بکهیون برای ترسیدن زیادی ضعیف بود پس با لحن آرومی گفت:

Hey Little You Got Me Fucked Up[ Season 1]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin