بکهیون انقدر هیجانزده بود که توجهی به تحقیر آقای پارک نکرد و با نگاه مصمم و لحن قاطعش که دیگه اثری از ترس توشون نبود، جواب داد:
+ متوجه شدم... همونطور که یادم دادین رفتار میکنم.
چانیول چند ثانیه توی چشمای جدیش خیره شد و بعد در رو باز کرد و بکهیون برای اینکه آقای پارک متوجه استرس و ترسش نشه پشتش حرکت میکرد.
داشت وارد دنیایی میشد که فقط شبها از پشت شیشه بهش نگاه کرده بود.
از لحظهای که سوار آسانسور شدن با کنجکاوی اطراف رو نگاه میکرد و وقتی توی پارکینگ از آسانسور بیرون رفتن بکهیون فاصلشون رو کمتر کرد، فضای نیمهتاریک و بزرگ جلوش بهش استرس میداد، چند قدم جلوتر ماشین مشکی رنگی قرار داشت که بکهیون نمیدونست چقدر گرونقیمته، فقط میتونست تشخیص بده با ماشینی که اولین بار سوار شده بود تفاوت داشت.
انقدر تلویزیون تماشا کرده بود که دیگه برای ماشین سوارشدن ترسی نداشت.
با خارج شدن ماشین از پارکینگ بکهیون کنجکاو به بیرون خیره شد، خیابونا یکی یکی رد میشدن و بکهیون هر لحظه بیشتر از جمعیتِ زیادی که میدید کلافه میشد، شلوغی وحشتزدهش میکرد، دوست داشت به همون خونه برگرده.
چانیول انگار ذهنش رو خونده باشه با ایستادن ماشین پشت چراغ قرمز، بدون نگاه کردن بهش گفت:
- این موقع صبح همه میخوان برن سرکار یا مدرسه برای همین شلوغه.
سمت بکهیون برگشت و توی چشماش خیره شد.
- امروز بهخاطر امتحانت سرکار نرفتم و میدونی اگه از پسش برنیای چقدر عصبانی میشم درسته؟
+ میدونم.
بکهیون به آرومی جواب داد و انگار گفتن ادامهی جملهش خیلی براش سخت باشه، بعد از چند ثانیه ادامه داد:
+ ولی اگه خوب بودم چی...؟!
جملهش باعث شد چانیول به سختی جلوی پوزخندش رو بگیره، بکهیون کمکم داشت متوجه میشد اگه کارهایی که میخواد انجام بده میتونه ازش چیزهایی که دوست داره درخواست کنه و انگار کوچولوی سکسیش قرار بود حسابی حریص باشه!
دوست داشت بکهیون زودتر متوجه بشه با بدن بینقصش چه چیزهایی میتونه به دست بیاره!
سعی کرد کمی ملایمتر برخورد کنه تا بکهیون هر چی سریعتر همه چیز رو متوجه بشه!
- اجازه میدم بیشتر لوهانو ببینی.
با دیدن لبای آویزون بکهیون پوزخند زد.
- چیه؟ چیز دیگهای میخواستی؟
بکهیون با کمی ترس سعی کرد خواستش رو بگه.
+ خب... چند تا کتاب غیردرسی و تخت؟!
- نه.
چانیول با قاطعیت گفت و ادامه داد:
![](https://img.wattpad.com/cover/316346663-288-k789799.jpg)
YOU ARE READING
Hey Little You Got Me Fucked Up[ Season 1]
Fanfiction❥ 𝐻𝑒𝑦𝐿𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒𝑌𝑜𝑢𝐺𝑜𝑡𝑀𝑒𝐹𝑢𝑐𝑘𝑒𝑑𝑈𝑝 پسرک شانزده سالهای که بهخاطر جـرم مادرش، توی زنـدان متولد و بزرگ شده. بعد از مرگ مشکوک مادرش مجبور میشه برای اولیـن بار پا به دنیای بیرون بذاره. اما وقتی وکیل مادرش، برای اولین بار این پسـر کوچو...
❥ 𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋 6
Start from the beginning