و گفت $ اون و سویون برای گردش رفتن بیرون ما به سویون سپردیم که مراقبش باشه و یکی دو روزی تو جنگل اردو بزنن اما انگار جیهو سویون رو بیهوش کرد و بعد خودش در رفته
کوک لبش رو گزید و به سویون نگاه کرد که لباس یاسی بلندی پوشیده بود
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
و بغ کرده به گوشه ای خیره بود کوک تونست زخم کوچیک روی پیشونی دختر ببینه آهی کشید و به اطراف نگاه کرد تهیونگ و خانوادش چند متر اون ور تر در حال صحبت بودن خبری از جیمین و جیهوپ نبود و یونگی در به در به دنبال دوست پسرش میگشت زمین آزمون به دو طرف تقسیم شده بود نیمی رئیس خون آشام ها و متحدانش و نیم دیگر کوک و متحدانش هزاران نفر در برابر صد نفر
کوک عاجزانه چشماش رو بست و نالیید ÷ من چیزی نمیدونم نونا آلفا عصبی به یقه کت پسر چنگ زد و غریید ✓ مگه میشه چیزی ندونی جئون تو راز منو میدونستی راز جیهوپ رو میدونستی راجب کارلوس و لیا خبردار بودی مگه میشه چیزی ندونی میکا همسر عصبیش رو عقب کشید و با لحن محکمی گفت $یورونگ اروم باش همه دارن نگاهمون میکنن یورونگ نفس عمیقی کشید و همین که خواست چیزی بگه سویون جلو امد گفت ∆ چیزی شده؟؟
میکا لبخندی زد و برای کنترل آلفای عصبی دستش رو دور بازوی یورونگ حلقه کرد $چیزی نیست عزیزم برو بشین منم الان میام میکا به جایگاه ها اشاره کرد و غیر مستقیم به سویون فهموند که عقب بمونه و بزاره خودش مسله رو حل کنه سویون پوفی کشید و به همراه سرباز ها و خدم و حشم به سمت جایگاه ها رفت
کوک یقه کتش رو درست کرد کم کم داشت صبرش رو از دست میداد پس اون عوضی و همسرش کجا مونده بود میکا اهی کشید و دستش رو اروم به حالت نوازش روی بازوی دختر کشید تا ارومش کنه و بعد با لحن جدی و آرومی گفت $ کوک مطمئنی هیچ خبری از جیهو نداری یا نمیتونی خبری ازش بگیری ؟! لطفاً ما خیلی نگرانیم کوک بینیش رو چین داد و نالیید ÷ هر چیزی که میدونستم بهم الهام میشد هر رازی که میدونم رو خواب دیدم من هیچ قدرتی ندارم و نمیتونم گذشته رو ببینم... متاسفانه من نمیتونم کمکی بکنم... میکا لبخند غمگینی زد و گفت $ موفق باشی جئون جانگ کوک و بعد دست همسرش رو کشید تا با هم به سمت جایگاه ها برن و توی جایگاه مخصوص خودشون بشینن ----------------- جیهوپ آهی کشید و خطاب به جیمین که همچنان در حال زیر و رو کردن اتاق مخفیش بود گفت • جیمین شی الان مراسم شروع میشه ها جیمین چشم چرخوند و غریید ~یه چند دقیقه صبر کن کشوی دیگه از میز رو بیرون کشید و با عجله توش رو زیر و رو کرد اما وقتی وسیله مورد نظرش رو پیدا نکرد عصبی غریید ~همین جاها گذاشته بودمش چرا نیست