part 17

1.6K 201 60
                                    

با اقتدار راه میفرت و با چشماش اطراف رو چک میکرد.... چون سالن ورودی خالی بود و جز چند تا نگهبان کسی نبود حدس میزد که بقیه توی سالن برای جشن پایکوبی و مراسمات مسخره خودشون  جمع شدن....

نفس عمیقی کشید و دستش رو توی جیب شلوارش کرد.... اخم کمرنگی روی صورتش نشست و به سمت در ورودی رفت اما همین که خواست وارد بشه دو نگهبان جلوی در جلوش رو گرفتن....

چشمی چرخوند و به دو مرد هیکلی جلوش نگاه کرد
%شما اجازه ورود ندارید اقا
نیشخندی زد تا دندون های نیشش معلوم بشه و بعد با ارامش فیکی گفت
÷بهتره بری کنار اگه نمیخوای سرت رو از دس بدی.....
نگهبان اخمی کرد ولی کنار نرفت
کوک که دید وقتش با حرف زدن تلف میشه معجونی که از قبل اماده کرد بود و کمی از اون رو همراه خودش اورده بود  به صورت ناگهانی تو صورت دو تا مرد ریخت و بعد با شتاب از در رد شد
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_
جو خونه سنگین بود... جیمین نفس های حرصی میکشید و یونگی هنوز با شُک به صورت درخشان پسر زل زده بود

~چی به خوردمون دادی...
جیمین با حرص گفت و سعی کرد حرکت کنه اما نمیشد...
جیهوپ اهی  کشید و کمی از خوراکی که تازه از آشپزخانه اورده بود خورد
•تو جادوگری باید بتونی حدس بزنی....
جیمین چشماش رو تو حدقه چرخوند و خوشحال بود میتونه اینکار بکنه و گرنه دیوانه میشدش
~و تو چی هستی؟؟
•روح...

جیمین با تعجب گفت
~چی؟؟؟ روح
•اره روح... کوک بهم یه معجون داد که تا غروب خورشید ماهیت داشته باشم
~اخه اون بچه کی از این چیزا یاد گرفت
•نمیدونم شاید از وقتی که تبیدل شده... اون خیلی تغییر کرده....
جیمین با خودش گفت( این یارو طوری حرف میزنه انگار خیلی وقته کوک میشناسه... البته بعید نیس چون کوک اونو رفیق و   هیونگش معرفی کرد)

یونگی بلاخره تصمیم گرفت  تا چیزی بگه  حس میکرد شاید اینجور بتونه خودش و جیمین نجات بده.......
+تو همون پسری نیستی که من نجاتت دادم
جیهوپ نفس عمیق کشید و اروم سرتکون داد
+خب  تو به من مدیونی روح درخشان بیا یه کمکی بکن بزار ما بریم قبل از اینکه اون بچه گند بزنه....
جیهوپ اهی کشید اون میتونست بگه اون روز هم همش نقشه سوفیا بود تا کوک رو به چنگ بیاره اما ... اون نمیتونست بگه مسبب تبدیل شدن و حتی تغییر کردن کوک اونه
•به تو مدیونم اما به کوک بیشتر

جیمین نامطمئن به مکالمه اون دو تا گوش میداد... پس اون روز که یونگی ازش درخواست کرد تا بره کمک تا کوک رو پیدا کنن رفت بود این پسر رو نجات بده!!! اما جیمین همه خاطرات یونگی رو گشته بود همچین خاطره ای وجود نداشت...

+ببین دارم باهات منتطقی حرف میزنم... ما یبار تجربه کردیم که نداشتن کوک چقدر بده... نمیخوایم دوباره از دستش بدیم
جیهوپ بیخیال سرشو به  اطراف تکون داد...برای خودشم اون خاطره خیلی دردناک بود خوب یادشه تمام راه رو چجور با خودش جنگیده بود تا به جیهو برسه و به اون همچی رو بگه تا تهیونگ برای کمک کوک بیاد.. اما از کوک مطمئن بود... قدرت کوک آنقدر زیاد بود نه تنها میتونست از خودش محافظت کنه بلکه میتونست از خانواده کیم هم محافظت کنه پس

🍷VampireWhere stories live. Discover now