part 8

2.1K 315 20
                                    


بعد از کمی صبر که البته چند ثانیه ای بیشتر نشد که برای یونگی اندازه سال ها گذشت
اروم از پله ها بالا رفت و سعی کرد حالت پوکر خودش رو حفظ کنه

پله ها به صورت خودکار اون رو بالا میبردن
یونگی میتونست صدای قاب های جادویی رو بشنوه پچ پچ هایی که نشون میداد از حضور یونگی در اینجا خیلی متعجبن

اهمیتی به اطرافش نداد و وقتی راه پله ها از حرکت ایستادند متوجه شد به مقصد رسیده حتی در صورتی جلوش که به شدت تو ذوقش میزد

اهمیتی به اطرافش نداد و وقتی راه پله ها از حرکت ایستادند متوجه شد به مقصد رسیده حتی در صورتی جلوش که به شدت تو ذوقش میزد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

،باعث میشد کلمه مقصد پایانی توی ذهنش پرنگ و پر رنگ تر بشه

موهاش رو با دستاش مرتب کرد و بعد نفس عمیق کشید تا کاملا روی خودش مسلط باشه
دستش رو دراز کرد و دستگیره طلایی رنگ رو پایین کشید و اون به داخل قدم برداشت صحنه رویایی روبه روش هر کسی رو به تعجب و شگفتی وا میداشت

موهاش رو با دستاش مرتب کرد و بعد نفس عمیق کشید تا کاملا روی خودش مسلط باشهدستش رو دراز کرد و دستگیره طلایی رنگ رو پایین کشید و اون به داخل قدم برداشت صحنه رویایی روبه روش هر کسی رو به تعجب و شگفتی وا میداشت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اما مین یونگی هیچ کس نبود
به پسر مو صورتی که بدون هیچ حرفی توی وان پر از جادو دراز کشیده بود و ریلکس کرده بود نگاه کرد

هنوزم مثل چند قرن پیش از جادوش به نفع خودش استفاده میکرد نگاهی به ابرهای سفید زیر پاش کرد و اهی کشید وقت زیادی برای تجدید خاطره نداشت هر لحظه برای یونگی مثل الماس بود و باید از خدا برای اینکه تو این لحظه زندست تشکر میکرد

~هنوز وقتی ولت میکنن میری تو خودت آگوست
یونگی با صدای پسر مو صورتی از افکار خودش بیرون کشید و به پسر خیره شد که هنوز توی وان لم داده بود و چشماش بسته بود

+ توام هنوز از جادوت برای تزئین دکوراسیون خونت استفاده میکنی موچی
پسر مو صورتی لبخند ژکوندی زد و یه پاش رو از وان آویزون کرد

🍷VampireWhere stories live. Discover now