کوک با شنیدن صدای تهیونگ دست از ورق زدن کتاب زیر دستش برداشت و به تهیونگ خیره شد....
با گرفتن رد نگاهش متوجه این شد که خاطرات گذشته دوباره دارن زنده میشن....
اهی کشید کتاب بست و با لحن ارومی گفت
÷ اون روز که رفتم تو میخواستی بری خواستگاری....

تهیونگ زیر لب گفت
- خواستگاری هسو....
÷ من هر کاری کردم تا منصرف کنم تو‌ رو از دست به سر کردن  دختره ببچاره تا دعوا کردن و جلب کردن توجه تو رو بگیرم اما فایده نداشت وقتی صحبت های بین تو و جین رو شنیدم

کوک کمی مکث کرد چون انتخاب کلمات تو این لحظه خیلی حساس و مهم بود....
در نهایت عاجزانه ادامه داد
÷ من حس کردم بهتره برم... اما نمیدونستم کجا پس از جیهوپ کمک گرفتم و اون گفت میتونه من توی شهر انسان ها پناه بده....

تهیونگ اخمی کرد
- و از کجا با جیهوپ هیونگت آشنا شدی؟؟
کوک به قیافه اخمالوی تهیونگ خندید مثل یه خرس عسلی شده بود که عسل رو ازش گرفته بودن....

_ بله بایدم بخندی کیم جانگ کوک یه علامه سوال دارم که همشون خنده داره
خنده کوک شدت گرفت اخه کی می‌تونه در برابر کیوت بودن یه خرس عسلی طاقت بیاره.... طبیعتاً هیچکس...
---------------------
با حرص یکی از لباس ها رو از توی رگال لباس ها بیرون کشید و نگاهی بهش کرد
✓ کیم جیهو حواست به منه دارم باهات حرف میزنم دختر
بی توجه به یورونگ که بر خلاف خودش که از حرص داشت اتیش میگرفت ریلکس و اروم بود به کارش ادامه داد

لباس دیگه ای جلوی پای یورونگ پخش زمین شد و یورونگ برای حفظ آرامش خودش نفس عمیقی کشید......
✓ سی ثانیه بهم گوش بده کیم جیهو

دختر با عصبانیت به طرف یورونگ برگشت البته نیاز به حدس زدن شدت عصبانیتش نبود چون صورت قرمزش کاملا نمایانگر حد عصبانیتش بود...‌
=آنقدر به من نگو کیم جیهو من پارک جیهو ام

یورونگ با آرامش عجیبی که همیشه  دنبال خودش داشت و همیشه باعث حرصی شدن جیهو میشد گفت
✓ من به سرپرستی گرفتمت قیم جدیدت منم
جیهو لبخند حرص داری زد و دست به سینه شد
= من هزار سالمه یورونگ شی و نیاز به والیدن ندارم..

یورونگ لبخند کوچکی زد و گفت
✓ مطمئنی؟ همین حالا اگه ولت کنن عین دختر بچه ها میری پیش میکا میخوابی یا ازش بوس بغل میخوای مدام با سویون شیطنت میکنی و سر خوراکی ها دعوا دارین و همیشه در حال لوس کردن خودت برای منی!!! این کارای یه دختر با هزار سال سنه؟؟
= ناراحتی؟؟ میتونم برم من همیشه اضافی بودم

یورونگ اهی کشید طبق معمول دختر هیچ تغییری نکرده بود دوباره به ثانیه نکشید بود از عصبی به ناراحت تغییر مود داد....
چند قدمی جلو امد و دختر از پشت تو اغوش خودش قفل کرد میدونست که دختر چقدر بهش نیاز داره میدونست که چقدر سختی کشیده چون خودش هم کشیده بود....

🍷VampireWhere stories live. Discover now