Part 24

722 100 65
                                    


بدنش شروع کرده بود به لرزیدن!
خاطراتی به ذهنش هجوم آورده بود که چندین سال جون کنده بود تا فراموششون کنه!
سرش گیج میرفت و هر آن ممکن بود پخش زمین بشه!

نمی‌دونست چقدر گذشته که با احساس قرار گرفتن دستی روی شونه اش با وحشت به عقب برگشت!
اما برخلاف انتظارش چشماش توی یک جفت تیله ی سبز رنگی که با نگرانی بهش خیره شده بودند قفل شد.

با شنیدن صداش کل آرامش از دست رفته اش برگشت:
-چرا انقدر رنگت پریده؟ از چیزی ترسیدی؟
بدون حرف خودشو توی آغوشش انداخت و سرشو محکم به سینه اش فشرد:
+دیگه جایی نرو، خب؟ همینجا پیشم بمون!

دستشو روی موهای ابریشمیش گذاشت و آروم نوازش کرد:
-جینیِ بهانه گیر! یعنی انقدر زود دلت برام تنگ شد؟
سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد:
+فقط الان دیگه تنهام نذار، باشه؟
-باشه قربونت برم، دیگه از چیزی نترس!

خندید:
-جینی همه دارن نگامون می‌کنن ها!
از آغوشش خارج شد و راست ایستاد.
به چپ و راست نگاه کرد و وقتی همه رو غرق در دنیای خودشون دید مشتی حواله ی سینه اش کرد:
+ای دروغگو!

پرنس وار در مقابلش تعظیم کرد:
-افتخار رقصیدن با این الهه ی زیبایی رو دارم؟
خنده ی پر از ذوقی کرد:
+ولی من که رقص بلد نیستم!
دستشو گرفت:
-بلد بودن نمیخواد! تو فقط بهم بچسب! من خودم بهت جهت میدم!
لبخندی زد:
+مثل آموزش بیلیارد؟
چشمکی زد:
-دقیقا!

دست در دست هم وارد پیست رقص شدند.
دستشو دور کمر باریکش حلقه کرد و پسر مو مشکی رو بیشتر به خودش چسبوند!
آروم آروم شروع به تکون خوردن کرد و همونجوری که گفته بود به حرکات بدن جین جهت میداد.

هر دو بدون حرف توی چشمای هم خیره بودند.
نمیشد بیخیال این موضوع بشیم!
تهیونگ واقعا عاشق جین بود!
و امشب... شبی بود که باید تصمیم می‌گرفت برای همیشه جین رو از دست بده یا نگهش داره!

ملودی آرومی که پخش می‌شد آرامش رو به سلول سلول زوج هایی که اون وسط عاشقانه توی آغوش هم میرقصیدند تزریق می‌کرد!
فرصت رو غنیمت دونست و صداش زد:
-جین؟

+جانم؟
-چقدر بهم اعتماد داری؟
بدون ذره ای تعلل گفت:
+زیاد!
-اگر روزی برسه که چیزی بشنوی که مخالف اعتمادت باشه، چیکار میکنی؟
+من بهت ایمان دارم تهیونگ! صبر میکنم تا خودت برام توضیح بدی!

نفس راحتی کشید!
نگه داشتن جین سخت نبود!
فقط باید تمام جرعتشو جمع می‌کرد و بهش میگفت اول با شرط شروع کرده و الان واقعا بهش دل داده.
-جین، من واقعا دوستت دارم، اینو میدونی دیگه؟

لبخند خجالت زده ای زد:
+هوم میدونم.
-پس هر چی شد، اینو یادت نره که دوستت دارم!
+مثلا چی میخواد بشه؟
-کلی دارم میگم.
سری به نشونه ی مثبت تکون داد.

𝐹𝐴𝐿𝐿 (COMPLETED)Where stories live. Discover now