Part 4

962 146 33
                                    

جانگکوک سری از روی تاسف برای جیمین و یونگی تکون داد و روبه روی تهیونگ نشست:
+میخوای بگی چی شده؟
-اون عوضی داشت منو به یه مرد هرزه میفروخت!

جانگکوک کاملا منظور تهیونگ از "اون عوضی" رو میدونست، سکوت کرد تا تهیونگ با آرامش حرف بزنه :
-پای انتخابات وسطه، میدونستم میخواد کاندید ریاست جمهوری بشه ولی فکر نمیکردم بخواد پسرشو بفروشه، نمیدونم اون مرد کی بود،فقط منو برده بود که به اون نشون بده، وای کوک نمیدونی چقدر حال بهم زن نگام می‌کرد، منو میخواست که به اسم گالری نقاشی براش هرزگی کنم!

جانگکوک با شنیدن این حرفا عصبانی شد.
بهرحال روی تهیونگ و رفاقتشون غیرت خاصی داشت.
سعی کرد حواس تهیونگ رو پرت کنه.
+ولش کن بابا، مهم اینه الان اینجایی، میگم امشب پایه ی گیم هستی بچه هارو خبر کنم؟
-آره، باعث میشه حواسم پرت شه

جانگکوک به چند جا تلفن زد و در فرصت کوتاهی چند تا پسر به بلک روم اومدن تا اخبار این گیم چهارنفره رو به کل دانشگاه برسونن.
4 نفری دور یک میز بزرگ نشستند، وقت قمار بازی بود!
جیمین: من یک ایده ی ناب دارم که سر چی شرط ببندیم.
تهیونگ: بگو میشنوم
جیمین: اون پسر مو مشکیه، سر اون شرط ببندیم.
جانگکوک: کدوم مو مشکی؟
جیمین: همونی که تازه اومده دانشگاه
یونگی: خب سر چیه این پسر شرط ببندیم؟

جیمین با قیافه ی کیوت رو به یونگی جواب داد:
تو که دیگه باید منظورمو بفهمی.
یونگی از این حرکت جیمین خندش گرفت.
تهیونگ: جیمین مثل آدم حرف میزنی یا نه؟
جیمین: چقدر تو خنگی ته...دارم میگم سر پسره شرط ببند، یه تایمی تعیین کن تا بتونی توجهشو جلب کنی.
تهیونگ با ابرویی بالا اومده نگاش می‌کرد و جیمین حرف آخر رو زد:
-سر بدست آوردن عشق اون پسر شرط ببند!

یونگی سوتی زد:
+این خیلی هیجان انگیزه.
تهیونگ به فکر فرو رفته بود، با حرفای جیمین یاد بحثش با جین افتاد!
از اون پسر حرصش می‌گرفت!
یونگی: بیبی موچی ایده ات خیلی خوب بود ولی من شک دارم بشه عملیش کرد.
جیمین: چرا؟
یونگی: چون اینا
به جانگکوک و تهیونگ اشاره کرد و ادامه داد:
-عرضه شو ندارن!
تهیونگ ابرویی بالا انداخت و خطاب به یونگی گفت:
-فقط من این شرط رو میبندم.
با پوزخند ادامه داد:
-با همتون!

جیمین سوتی کشید و دست زد:
+وااااو یعنی انقدر به خودت مطمئنی؟
-یقین داشته باش!
جانگکوک: ته این یه ریسک بزرگه، میخوای با کل دانشگاه شرط ببندی، به این فکر کردی؟
تهیونگ: تو معجزه ی جذابیت منو دست کم گرفتی؟
جانگکوک: نه، ولی میگم ریسکش بالاست
تهیونگ به سمت جانگکوک مایل شد و با صدایی آروم گفت:
منم اهل ریسکم کوک... اهل بازی!

یونگی: حله داداش، قیمت تعیین کن!
تهیونگ با خودش فکر کرد، یعنی اون پسر چقدر می ارزید؟گفت:
-باید فکر کنم، خبرتون میکنم.
از جا بلند شد و به سمت ماشین کنترلیش رفت، کوک بهش پیوست و هر دو مشغول بازی شدند.
.
.
.

𝐹𝐴𝐿𝐿 (COMPLETED)Where stories live. Discover now