Part 8

761 127 61
                                    

جین سرش تو کتاب بود و در همون حال قدم میزد.
مشغول مرور کردن درساش بود که یک آن با شخصی تنه به تنه شد.
سرشو بالا آورد و نگاهش توی چشمای تهیونگ قفل شد.
لبخند زد و دست تکون داد:
+او کیم تهیونگ شی...معذرت میخوام...حواسم معطوف کتابم بود.
تهیونگ فقط یک کلمه گفت:
-پیانو...
جین از تعجب ابروهاشو بالا داد:
+الان؟
تهیونگ بدون حرف نگاهش کرد.
جین ادامه داد:
+اما الان کلاس دارم.
تهیونگ شونه ای بالا انداخت و مچ دست جین رو گرفت و در حالی که دنبال خودش میکشید گفت:
-کلاست برام مهم نیست!
جین مقاومت کرد و سعی کرد بایسته:
+یااا کلاسم واجبه، برای تو مهم نیست برای من مهمه!
تهیونگ از حرکت ایستاد:
-تو فقط یک موقعیت داری برای اینکه برام پیانو بزنی، یا الان یا هیچوقت!
جین اخم کرد:
+از بیشترین چیزی که بدم میاد زورگوییه...ترجیح میدم هیچوقت برات پیانو نزنم!
اینو گفت و راه کلاسش رو در پیش گرفت.
تهیونگ عصبی نفسشو بیرون داد و زیر لب زمزمه کرد:
-پسره ی احمق، همش منو رد میکنه!
با حالی گرفته سمت کلاس خودش رفت.
جانگکوک مشغول کتاب خوندن بود که متوجه ی تهیونگ شد.
تهیونگ کنارش جای گرفت و نفسشو صدادار خارج کرد:
+چرا گرفته ای ته؟
-واقعا اون پسره فکر کرده کیه؟ همش منو رد میکنه!
جانگکوک حرفی نزد تا دوستش راحت بتونه عقده‌ ی دل باز کنه:
-بهش میگم بیا برام پیانو بزن، میگه از زورگویی بدم میاد، مگه من زور گوام؟! من فقط میخوام این بازیه مسخره هر چه زودتر تموم شه!
جانگکوک دستشو روی دست تهیونگ گذاشت:
+ته هنوز دیر نشده...بیا و بیخیالش شو!
تهیونگ با تعجب نگاهش کرد:
-یااا یعنی چی هی میگی بیخیال شم؟ یعنی من عرضه ندارم توجه یک آدم احمق رو جلب کنم؟!
جانگکوک از خودش دفاع کرد:
+نه نه نه منظورم این نبود، میدونی که فقط نگرانتم.
-نگران چی کوک؟ مگه قراره بلایی سرم بیاد؟
+نه ولی همین الان ببین چقدر عصبانی ای، نگران اعصاب و روانتم!
تا تهیونگ خواست حرفی بزنه از پشت در صدای جین رو شنید:
+کیم تهیونگ اینجاست؟
صدای جیمین بلند شد:
-آره کلاسش اینجاست.
در کلاس باز شد و جیمین و پشت سرش جین وارد شدند.
جین بدون حرف سمت تهیونگ رفت و پلاستیکی که توی دستش بود رو روی میزش گذاشت.
تهیونگ نگاهی به پلاستیک و نگاهی به جین انداخت، تا خواست حرفی بزنه جین پیش دستی کرد:
+اینارو بخور شاید یکم حالت جا اومد، از آخر بر اثر عصبانیت سکته میکنی!
اجازه ی عکس العمل به هیچکس نداد و در برابر چشمای بهت زده ی جیمین و جانگکوک از کلاس خارج شد.
جیمین با ذوق خطاب به تهیونگ گفت:
-ته راستشو بگو، به 2 روز این پسر رو جادو کردی؟
تهیونگ پوزخندی زد و دستشو به سمت پلاستیک برد و یک بسته شکلات تلخ و یک لیوان بسته بندی بندی شده خارج کرد.
روی لیوان نوشته شده بود "به لیمو، ضد استرس و ضد عصبانیت!"
پوزخندش عمیق تر شد:
-الان مثلا بفکرمه؟ من از به لیمو و شکلات متنفرم!
و توی یک حرکت لیوان و بسته‌ ی شکلات رو روی زمین انداخت!
جیمین با تعجب گفت:
-یااا دیوونه شدی؟ طفلک آورده که بخوری و حالت خوب بشه!
+با کاراش منو عصبانی میکنه بعد میخواد با یک شکلات و یک لیوان چای حالمو خوب کنه؟!
تا جانگکوک خواست حرفی بزنه در بشدت باز شد و قامت جین توی چهارچوب در نمایان شد.
اخمی روی پیشونی داشت و این یعنی از پشت در همه ی حرفارو شنیده!
به سمت تهیونگ رفت و بدون حرف با تمام قدرتش دستشو کشید و از جا بلندش کرد.
تهیونگ مخالفتی نکرد و پشت سر جین به راه افتاد.
جین مسیر سالن موسیقی رو در پیش گرفت.
در سالن رو باز کرد و وارد شد.
تهیونگ رو روی صندلی نشوند و با همون اخم روبه روی پیانو قرار گرفت.
بدون اینکه به تهیونگ نگاه کنه با صدایی آروم گفت:
+من دلم نمیخواد تو رو عصبانی کنم.
و شروع به نواختن کرد.
تهیونگ محو انگشتای کشیده ی جین شده بود که با مهارت روی کلاویه های پیاده خودنمایی می‌کردند!
تهیونگ چشماشو بست تا بتونه با تمام وجودش از شنیدن این موسیقیِ بی نقص لذت ببره.
مدت زیادی نگذشت که با تموم شدن موسیقی چشماشو باز کرد و به جین خیره شد.
جین با همون صدای آروم گفت:
+حالا بی حساب شدیم.
تهیونگ پا روی پا انداخت:
-بازم بنواز.
جین از جا بلند شد:
+واقعا دیگه باید برگردم سر کلاسم، با توجه به لطفایی که دیروز بهم کردی دلم نمیخواست از دستم ناراحت باشی، همونطوری که بهت قول دادم برات پیانو زدم، پس دیگه کاری باهم نداریم.
به سمت در خروج قدم برداشت که صدای تهیونگ بلند شد:
-من یقین دارم یکسری مسائل باز هم تکرار میشه و جز من کسی نیست که کمکت کنه، اونوقت دوباره مسیرمون یکی میشه!
جین با غم نگاهش کرد:
+بنظرت من ضعیف و رقت انگیزم؟
تهیونگ در سکوت نگاهش می‌کرد:
+حتما با خودت فکر میکنی خیلی ضعیف و ذلیلم... برای همین کمکم میکنی درسته؟
تهیونگ اخم کرد:
-این چرت و پرتا چیه میگی؟ کی گفته تو ضعیفی؟
جین لبخند پر از غمی زد و سعی کرد مسیر سخن رو عوض کنه:
+بهرحال بابت همه چیز ممنونم، حدالامکان ازت دوری میکنم تا دیگه دردسری برات درست کنم.
قصد رفتن کرد که تهیونگ با صدایی آروم جواب داد:
-ازم دوری نکن!
جین همونجوری که پشتش به تهیونگ بود ایستاد، چیزی توی وجودش فرو ریخت اما سعی کرد بهش بها نده.
حرف تهیونگ رو بی جواب گذاشت و سالن موسیقی رو ترک کرد.

𝐹𝐴𝐿𝐿 (COMPLETED)Where stories live. Discover now