Happybirthday luhan

Start from the beginning
                                    

روحیش کمی عوض بشه.نمیخوام بااین استرس بره سرجلسه.

سوهو با تردید گفت:آزمونش چهار روز دیگست کریس.

کریس:میدونم عزیزم.بخاطر همون میخوام کمی باما و برادرهاش وقت

بگذرونه و بدونه ماتحت هرشرایطی کنارشیم.نتیجه ازمون هم برامون مهم

نیست.

سوهو:لوهان فکرمیکنه اگر قبول نشه،منو ناامید میکنه.

کریس:خودم ترتیب همه چیزو میدم.

سوهو درحالیکه دوباره ماشین رو به حرکت درمیورد،درتایید جمله کریس،

سرتکون داد.

..................................................................

بعد از وارد کردن رمز در،هردو باهم وارد شدن.

کوچولوها مثل همیشه تو سالن بودن،سهون،جونگین که پنج و شش ساله

بودن،تکالیف مهدشون که شامل رنگ امیزی وکشیدن خطوط صاف بود،رو

درحالیکه به شکم وسط سالن درازکشیدن،انجام میدادن.

تاعو،چان،بکی که هفت،نه و ده ساله بودن هم تکالیفشون رو مینوشتن.

جونگده ومینی هیونگش هم تواتاقشون بودن وداشتن درس‌میخوندن،هردو

روزبعدش امتحان داشتن.

یشینگ دوازده‌ساله هم درحالیکه جزوش روی صورتش افتاده،برعکس

روی مبل خوابیده و پاشو روی قسمت پشتی مبل تکیه داده،خوابش برده

بود.

لوهان مثل همیشه تو اتاقش درحال تست زدن بود.

اما قسمت عجیب ماجرا،سکوت خونه بود.

هم چانی و بکهیون و هم دوتا شیطون کوچولو،هرچهارتاشون ساکت بودن.

حتی صدای نفس کشیدنشون هم نمیومد.

معمولاحتی اگرفقط یکیشون تو خونه بودهم،همه جابهم ریخته و پرازسروصدا

میشد!

با نزدیک شدن به اتاق مشترک لوهان،سهون و جونگین بالاخره دلیل اون

سکوت حکم فرما تو خونه رو متوجه شدن!

کیونگ سوی هشت سالشون مثل یک نگهبان یا محافظ شخصی خشن تو

دوران چوسان با فاصله کمی از دراتاق لوهان ایستاده بود و اخم ترسناک

و درعین حال کیوتش رو به صورت داشت.

کریس:چیشده؟

کیونگ اخمش رو غلیظ ترکرد:ساکت بابا دراز!

HappyBerthDayWhere stories live. Discover now