10years with exo

268 63 15
                                    

درحالیکه داشت تلفنی بالیتوک هیونگش حرف میزد،بوسه ای به گونه

جوجه ی نه ماهه تو بغلش زد و اون رو به هانا سپرد تا لباس هاش رو

عوض کنه.

ماگ روی میزمقابلش رو برداشت و کمی از قهوه سردشده داخلش رو

خورد.

لیتوک:ولی سالگرد ازدواجتون که ده روز دیگست جونمیونا.

سوهو اهی کشید: هیونگ اذیتم نکن دیگه.هرسال باید براتون توضیحش

بدیم!

صدای خنده کانگین هم ازپشت خط شنیده شد:ما دیگه سنمون بالارفته

سوهویا،یادمون میره خب!

سوهو ناله ای از روی بیچارگی کرد.

لیتوک:کریس کجاست حالا؟

سوهو:نمیدونم،هنوز نیومده خونه و بهم نگفته کجامیره.

کانگین:داداش کوچولوم احتمالا داره برات یه هدیه خوب اماده میکنه.

سوهو:اوهوم....کاش میومد خونه کمی استراحت میکرد،اون دیشب اصلا

نخوابید،داشت روی یه فایل کارمیکرد.از اول صبح هم رفت شرکت کلی

جلسه داشت.

لیتوک:اوومم.... گرگ طلاییمون نگران الفاش شده!

کانگین تک‌خندی زد:ولی برادرکوچولوی بیچارم مطمئنا وقتی بیادخونه کتک میخوره!

سوهو باحرص گفت:بایدم بخوره تادیگه نگرانم نکنه،درضمن .....برادر

کوچولوت دومترشه هیونگ!

لیتوک:باشه باشه حرص نخورجونمیونا...برو برای سورپرایز کریس اماده شو.

کانگین:شب زنگ میزنم تا با پسرا حرف بزنم.دلم برای توله گرگام تنگ

شده.

سوهو باشه ای گفت و تماس رو قطع کرد.

میخواست به اتاقش بره و دوشی بگیره که لوهان دفتر بدست به سمتش

اومد.

لوهان:آپاااا....

سوهو:جونم؟

کنارپدرش نشست و دفترش رو روی میز گذاشت:یه مسئله رونمی‌فهمم،

برام توضیحش بده.

لبخندی به پسر ده سالش زد:عزیزم میتونی چنددقیقه صبرکنی؟سهون تو

بغلم غذا خورده و پیرهنم همش پراز فرنی شده!

لوهان سرتکون داد:باشه اپا،زیاد طولش نده که باید درس بخونم.

سوهو:چشم اقای وو!

HappyBerthDayDove le storie prendono vita. Scoprilo ora