پونزده سالگی دوره خیلی مهمی برای لوهان بود.
قراربود تو اون سن واردمدرسه جدیدی بشه،رسما بابزرگترها و بزرگسالها
وقت بگذرونه و یکی از اونها باشه.
خصوصیات اخلاقیش داشتن تغییر میکردن و روزبهروز بیشتر به پدرامگاش
شبیه میشد،اون بچه حتی میخواست درست مثل سوهو یک پزشک بشه و
داشت تمام تلاشش رو میکرد و برای رسیدن به هدفش خوب درس
میخوند.سوهوهم همیشه تاکید داشت که رییس بعدی بیمارستانش،لوهان
خواهدبود.
پسربزرگشون واقعاباهوش ومسئولیتپذیر بود،حتی از برادرهای کوچکترش
هم از همون سن کم،مراقبت میکرد و درست مثل بابای سومشون بود.
این روزهاتلاشش رو چندبرابر کرده بودو داشت برای ازمون ورودی یکی
از بهترین دبیرستانهای شهر اماده میشد.
چیزی تابرگزاری اون ازمون مهم نمونده بود و پسربزرگ خانواده وو،کمتر
از یک هفته زمان داشت تا همه مطالب رو مرور کنه.
کریس و سوهو مطمئن بودن اهوی زیباشون دیگه نیازی به مطالعه بیشتر
نداره و همین الان هم میتونه وارد اون دبیرستان بشه.
هردو بعداز یک روز کاری طولانی کنارهم و تو ماشین سوهو درحال رفتن
به خونه بودن.
کریس:سو...من نگران لوهانم.
سوهو درحالیکه فرمون رومیچرخوند،اهی کشید:منم همینطورکریس،اون خیلی
خوب درس خونده.مطمئنم که قبول میشه و جز نفرات اول اون آزمون
خواهدبود.
کریس:ولی پسرمون داره بیش از حد به خودش فشار میاره.
سوهو کنار خیابون،ماشین رو نگهداشت و نگاهش روبه آلفای جذابش داد.
کریس:اون چیزی نمیگه،ولی میتونم حسکنم که استرس خیلی زیادی داره.
سوهو سرتکون داد:درسته.چندبار باهاش حرف زدم.دیگه نمیدونم چکار کنم!
کریس:تولدش دو روز دیگست.
سوهو:نه،فکر نمیکنم اجازه بده براش جشنی بگیریم.اون تمام وقت تو
اتاقشه و درحال تست زدن.
کریس:فقط درحد دو-سه ساعته،وقت مطالعش رو نمیگیریم.فقط لازمه
YOU ARE READING
HappyBerthDay
Vérfarkasقبل از شروع وانشات،یه توضیح کوچولو میدم دربارش: اول اینکه امگاورسه،کریس یک آلفاست و سوهو امگا. دوم،خودتون هم میدونین تو دنیای امگاورس بارداری امگاهای پسرامکان پذیره، پس زوج داستانمون ده تاگرگینه کوچولو دارن. سوم،مجموعه وانشاتای تولد،قراره تو تولد هر...