اهنگ dancing with your ghost از ساشا 🌊💙
{♡}
_تا حالا آزاد بودی ؟
خنده ای کرد و سرش رو تکون داد.
_نه !
_چی ؟
با لبخند سمتش برگشت .
_تو چی تا حالا آزاد بودی ؟
دستاش رو جلوی صورتش گرفت.
_خوب اره . من با خیال راحت بیرون میرم . کسی کاری به کارم نداره . هر کاری هم بخوام انجام میدم .
_تو به این میگی آزادی !؟
با قیافه گنگی برگشت سمتش .
_پس آزادی چیه؟
نفس عمیقی کشید و سرش رو به سمت اسمون گرفت .
_ازادی ینی فارق بودن از دنیا . فارق بودن از جسمی که توش گیر کردی . فارق بودن از آدمای اطرافت . من وقتی آزادم که اینا برام اهمیتی نداشته باشن . و متاسفانه هیچ وقت ازاد نمیشم . چون میخوام توش بمونم چرا که من با وجود آدما زنده ام .
ماریا :)
____________________
قبلا گفته بود چقدر از تاریکی میترسه !
خوب اشکالی نداره الان میگه .
اون خیلی از تاریکی میترسه. سیاهی یادر آور وقتایی که نامادرش تا صبح اونا توی زیرزمین خونشون حبس میکرد هست . و کوکی با به یاد آوردن اون خاطرات بند بند وجودش بلرزه میوفته.آب دهنشا صدا دار قورت داد که باعث شد پوزخندی روی صورت ته وین شکل بگیره.
کیسه ی مشکی رو از رو سرش برداشت و کوکی تونست مهره ی اصلی این بازی کثیف رو ببینه.
کوکی با اینکه دستاش به صندلی بسته بود ولی باز به سمت ته وین خیز برداشت.
=توی عوضی !باید حدس میزدم!
ته وین لبخند روی صورتش رو حفظ کرد .
"آروم باش جئون"
کوکی غرشی از ته گلو کرد و کمی آروم گرفت .
ته وین از روی صندلی بلند شد و گوشی که روی میز زوار در رفته بود رو برداشت . کوک به گوشی نگاهی انداخت .
اون گوشی خودش بود!ته وین سرش رو سمت کوکی چرخوند .
"رمز؟"
=بمیرم هم نمیگم .
"اگه نگی تو قرار نیست بمیری پارک جیمین میمیره !"
که عرق سردی روی بدن کوکی نشست .
=خیلی اشغالی .
ته وین نیشخندی زد .
"میدونم . حالا رمز؟"
کوکی به ناچار رمز گوشی رو به ته وین گفت .
ته وین توی تماس ها رفت و شماره ی تهیونگ رو گرفت .
گوشی سمت کوکی گرفت .
و آدرس یه جا هم یکی از نوچه هاش جلوی کوک گرفت .
![](https://img.wattpad.com/cover/271702426-288-k898676.jpg)
YOU ARE READING
Prince
Fanfiction"Prince " "شاهزاده " ***_***_*** 彼は黒い墓地に彼の興味を埋めます... در قبرستان سیاه تبار دفع می کند علایقش را ... ***_***_*** تا مغز و استخونش طعم درد رو چشیده بود . دیگه توانی برای برخاستن و مقابله با زندگی بی رحم و از خود راضیش رو نداشت . اون شکسته بود . خیل...