ᵖᵃʳᵗ ²⁰

284 45 27
                                    

بعدا ؟
بعدا وجود ندارد
بعدا چای سرد میشه
بعدا آدم پیر میشه
بعدا زندگی تموم میشه
و آدم حسرت اینو میخوره که کاری و که قبلا
میتونست بکنه انجام نداده !

___________________


"_ به نظر من زمان خیلی مهمه .

تک خنده ای کرد .

_به نظرم ، نظرت کاملا اشتباه هستش .

_چرا ؟

_از بچگی یادمون دادن زمان عامل مهمیه و تا چشم بهم بزنی تموم شه و تو دیگه وقتی برای زندگی کردن نداری . در حالی که اشتباهِ ما کل زمان دنیا رو داریم همش به ما تعلق داره . به نظر من چیزی که مهمه شاد زندگی کردنه و اینکه هر چیزی رو تجربه کنی و کارایی که دوست داری انجام بدی  مهمه، چون اگه این کار رو بکنی هم از زندگی لذت ببری هم از زمانی که در اختیارت بودی خوب استفاده کردی ."

ماریا :)

کیسه ی مشکی که روی سر دختر کشیده بودن رو دستور داد بردارن .
دختر با چشمایی ترسیده و سری که هی اینطرف اونطرف می شد به صندلی بسته شده بود و ته وین روبروش نشسته بود .

پاش رو روی اون یکی انداخت و نگاه دیگه ای به دختر انداخت .‌

"چند تا سوال ازت میپرسم و ت هم جواب میدی بعدم میتونی بری ."

دختر به ته وین زل زد .‌

"من می دونم کی هستی !"

ته وین از روی صندلی بلند شد و همین طور که دور دختر میچرخید شروع کرد به دست زدن .‌

"افرین به تو چه باهوشی موش کوچولو "

روبروی دختر ایستاد و توی صورتش خم شد که سولار سرش رو عقب کشید .

"جئون سولار فکر کردی من نمی تونم پیدات کنم ولی اشتباه کردی . من کار هایی میتونم بکنم که حتی به اون مخ زنگ زده ات هم نمیرسه ."

با انگشتش ضربه ای به پیشونی سولار زد د برگشت سرجای اولش .

"خب بیا اولین سوال و مهمترین سوال رو بپرسیم نظرت چیه؟"

وقتی واکنشی از سمت سولار دریافت نکرد سوالش رو پرسید .

"قدم بعدی تهیونگ چیه موش کوچولو؟"

سولار پوزخندی زد :" میتونی بری به درک "

ته وین اشاره ای به فرد پشت سر سولار کرد و اون هم دستگاه شوک برقی رو به سولار وصل کرد .‌
جیغ سولار کل اون انبار متروکه رو پر کرده بود و ته وین رو بیشتر به خنده وا میداشت ، اینکه میدید کسایی که مقابلش قرار دارن انقدر ضعیفن به خنده مینداختش ولی اشتباه ته وین  همین بود اینکه فکر می کرد باید جسم قوی باشه . در حالی که قدرتمندترین افراد کسایی هستن که روح قوی دارن .

PrinceDove le storie prendono vita. Scoprilo ora