Part 1

4.5K 206 69
                                    

Fall

سقوط

به کمرش کش و قوسی داد، از جا بلند شد و وسایلشو برداشت.
همه ی حواسش به این بود که نکنه وسیله ای جا بذاره، بالشت عروسکی شو برداشت و وقتی مطمئن شد که چیزی جا نذاشته به سمت در اتوبوس رفت و خطاب به دوست صمیمش گفت:
+نامجونا فکر کنم هندزفریت افتاده بود زیر پا، یه نگاه بنداز.
-اوکی.

هر دو از اتوبوس پیاده شدند و کنار هم به منظره ی روبه رو نگاه کردند، اولین بار بود به سئول میومدند!
پدر جین یک قمار باز بود و سر قمار همه چیشو باخته بود و دستگیر شده بود.
جین پسری با استعداد و فعال بود که ترجیح داده بود تا بیشتر از این قاطی کارای باباش نشده شهرشون رو ترک کنه!

مادرش چند سالی میشد که فوت شده بود و از نظر عاطفی به کسی وابسته نبود که این جابه جایی اذیتش کنه.
نامجون تنها دوست جین بود، تمام خاطرات بچگی جین کنار نامجون رقم خورده بود، وقتی به نامجون گفت که قصد جابه جایی داره نامجون هم تصمیم گرفت بهترین دوستشو همراهی کنه.

بهرحال اونا بزرگسال حساب میشدن و وقتش بود مستقل بشن.
از قبل جایی رو برای اقامتشون انتخاب کرده بودند و حالا باید می‌رفتند برای صحبت های پایانی.
نگاهی به هم کردند، نامجون شروع به صحبت کرد:
-هیونگ فکر میکنی چقدر بتونیم تو این شهر دووم بیاریم؟
+یا نامجونا... هیونگتو دست کم نگیر... به چند ساعت همه ی کارارو راست و ریست میکنم، خیالت تخت.
نامجون خنده ای از سر خوشحالی کرد:
-میدونم... بهت ایمان دارم.
+پس بزن بریم.
مسیر کوتاهی که تا محل اقامتشون داشتند رو با شادی و خوشحالی طی کردند،این دو کنار هم از نظر انرژی و حال خوب توقف ناپذیر بودند!

به مکان مورد نظر رسیدند و بعد از کلی صحبت یک اتاق برای خودشون اجاره کردند.
مشغول باز کردن و چیدن وسایلشون بودند.
+نامجونا باید دنبال کار هم بگردیم.
-اما هیونگ تو باید بری دانشگاه، یادت که نرفته؟
+همه ی کلاسام رو صبح بر میدارم که برای عصر بتونم برم سر کار، هم باید اجاره بدم، هم خرج خورد و خوراک و هم خرج دانشگام.
-هیونگ رو منم حساب کن.
جین به شوخی گفت :
+یقین داشته باش روت حساب کردم وگرنه تنهایی نمیتونم خرج همه چی رو بدم!

بعد از چیدن وسایل جین برای خودشون غذای مختصری بعنوان صبحانه آماده کرد، بعد از خوردن از جا بلند شد:
+نامجونا حاضر شو بریم دانشگاه برای ثبت نام.
-هیونگ من این ترم نمیام.
+چرا؟
-میخوام دو شیفت کار کنم تا یکم پول پس انداز کنم، اینجوری جفتمون بخوایم بریم دانشگاه خرجمون زیاد میشه.
+اما آخه...
میون حرفش پرید:
-آخه نداره هیونگ... نگران نباش قول میدم از ترم بعد حتما ثبت نام کنم.
+آخه کی گفت دنبال من بیای که بخوای اینجوری خودتو اذیت کنی؟
-یاااا... توقع نداشتی که تنهات بذارم؟
جین چشمکی زد :
+نه واقعا توقع نداشتم.

𝐹𝐴𝐿𝐿 (COMPLETED)Where stories live. Discover now