HappyBirthdayChanyeol

470 89 25
                                    

بابی حالی چشماشو بازکرد،اونروزواقعا احساس
خستگی و ضعف‌داشت و دلش میخواست کمی
بیشتر تو تخت بزرگشون بمونه.
نگاهی به بکهیون کوچولوی یازده ماهه کرد که بافاصله زیادی ازش،روی تخت خوابیده بود.
مطمئن بود که کریس،اون بچه رو جابه جا کرده و بااون همه فاصله ازش قرارداده،چون بکهیون
علاقه عجیبی به داداش جدیدش داشت
و بااینکه هنوزبه دنیانیومده بود،همیشه به شکم
برآمده سوهو میچسبید تا کنار چانی کوچولو
باشه.حتی موقع خواب!
دلیل دیگه هم طرز خوابیدن اون زلزله‌کوچولوی
کیوت بود که زیاد تو خواب تکون میخورد و
گاهی پاهای کوچولوش رو محکم ولگدوار به
اطراف تکون میداد.
باپیچیدن دردخفیف وآشنایی که از حدود یک
ماه قبل همیشه تو پاهاش احساس میکرد،ناله خفه‌ای کرد وپتو رو دوباره روی خودش کشید.
چشماشوبست تاکمی بیشتر بخوابه و ازسکوت
خونه بزرگشون نهایت استفاده رو ببره،چون
بعداز بیدار شدن زلزله کوچولوی کنارش وبقیه
پسراش محال بود که بتونه استراحت کنه.
بعدازبیست دقیقه باحس خزیدن موجود
کوچولویی زیر پتوش وبالازدن لباسش وبوسه
خیسی به شکمش،متوجه بیدارشدن بکهیون شد.
سوهو:کی بیدارشدی زلزله؟
بکهیون پاهای کوچولوشوتکون داد وبالاتر اومد.
لبخند زیبایی به پدر امگاش زد.
بکهیون:چانی داله؟
سوهو موهای نرم وفندوقیشو بهم ریخت:اره
بیداره.
اون بچه زودتر از بقیه بچه ها تونسته بودحرف
بزنه و حتی راه بره،از نظر هردو پدرش اون یک
نابغه بودوقرار بود درآینده باافتخارات بیشماری که کسب میکرد،هردوشون روسربلند کنه.
با پیچیدن صدای لوهان تو اتاق نگاهش رو به
پسرپنج سالش داد.
سوهو:صبح بخیرپسرخوشگلم.
شیومین چهارساله هم درحالیکه پیراهن باب
اسفنجیش رو به تن داشت،وارد اتاق شد.
سوهو:تو بازم این پیراهنتو پوشیدی تپلی؟
شیومین لبخند دندون نمایی زد ولپ های تپلش
رنگ گرفتن:باب اسفنجی دوس!
کریس درحالیکه کیف‌های عروسکی هردوپسرش
روبه دست داشت،دنبالشون وارد اتاق شد:بریم
پسرا،داره دیر میشه.....خدایااون تخم جن کی
بیدارشده؟خیلی کم میخوابه،ولی چندبرابر من
انرژی داره...
سوهو اخمی کرد:هزاربار گفتم پیش بچه‌ها فحش نده لنگ دراز!
لوهان:تخم جن چیه اپا؟
سوهو:حرف بدیه،هرکی هم تکرارش کنه تنبیه میشه.
کریس چشم غره‌ای به بکهیونی که توبغل ‌سوهو
داشت شکم برامدش رو نوازش میکرد،رفت:نگا
نگا تخم ج....
سوهو:کریسسس....
کریس:باشه،باشه.حس میکنم این زلزله باچانی
جونش قراره پدرمو دربیارن.
شیومین:دیرمون میشه بابا،میخوام برم پیرنمو
به دوستام نشون بدم.
کریس خم شد وپسرش رو تو بغلش گرفت،
بوسه ای به گونه هاش زد و درحالیکه دست لوهان روگرفته بود،ازاتاق خارج شد.
اونروز سوهو مجبورش کرده بود باوجود اینکه
جلسه مهمی داره،توخونه بمونه.چون پرستار
بچه هانمیتونست بیاد.
کریس هم بایدبه ناچارجلسش روازطریق تماس‌
ویدیویی برگزارمیکرد.
درهرصورت اصلا نمیتونست امگای عزیزش رو
ناراحت کنه.
بعداز رفتن کریس وپسرا،همراه بابکهیون ازتخت
بلندشدن تاصبحونه بخورن.
بکهیون رو،روی صندلی مخصوصش گذاشت و
برای هردوشون نوتلا و توت فرنگی رو ازیخچال دراورد.
هم پسرکوچولوش وهم خودش تواین‌بارداریش،
عاشق توت‌فرنگی بودن.
درحال خوردن صبحونشون بودن که یشینگ سه
ساله درحالیکه چشمای خوابالودشو میمالید و
اروم قدم برمیداشت،وارد اشپزخونه شد.
سوهو:چرا زود بیدارشدی پشمک من؟
یشینگ سرش روکمی تکون داد تا موهای فرفری
وبلندش که روی چشماش قرارگرفته‌بودن،روکنار
بزنه وبالحن کیوت و بچگونش‌جواب پدرش رو داد:ببعیم پیشم نبودبغلش کنم!
تکه ی بزرگی میوه ازسوهو گرفت وتمامش رو
تودهن خودش چپوند!
درحالیکه محتویات دهنش رومیجوید و یک
چشمش بازو دیگری بسته بود،به هال رفت.
ببعی سفید موردعلاقش رو،روی یکی ازکاناپه‌ها
پیدا کرد،به طرفش رفت و با پاهای کوچولوش
از روی کاناپه بالارفته و همونجا دراز کشید.
ببعیش رو بغل کرد و خیلی سریع خوابش برد.
کریس به خونه برگشت وپتویی روی پسر
کوچولوش انداخت.موهایی که روی صورتش
قرارداشتن روکنار زد وبوسه‌ای به گونش،درست
جایی که چال کیوتش قرارداشت،زد.همه‌ی
کوچولوهاش زمان خواب شبیه به فرشته‌ها
میشدن وکریس عاشق اون حالت آرومشون بود.
سریع به اتاقش رفت وسوییشرت طوسی رنگش رو باپیراهن سفید و کت سرمه ای رنگش عوض کرد تا برای جلسه اماده بشه.
سوهو از سه ماه قبل تو خونه استراحت میکرد
ودرطول این مدت به بیمارستان نمیرفت.
همین توخونه موندن کلافش کرده بود وباعث
میشد همیشه عصبی باشه وکریس بعنوان
الفاش مجبور بود تمام بداخلاقی‌هاش رو تحمل
کنه و به کوچولوها برسه.
برای بقیه معمولافقط دوماه اخر رواستراحت
میکرد،ولی گویااین پسرکوچولوش قراربود
بیشتراز بقیه توله گرگ هاش اذیتش کنه.
روبه روی کریسی که داشت باجدیت تمام به
حرف‌های‌ کارمندهاش ونظراتشون گوش میداد،
نشسته بود وبکهیون هم سرش رو روی پاهای
سوهو گذاشته و باچانی کوچولوش حرف میزد.
کریس فقط پیش امگاوتوله گرگ‌هاش مهربون
بود وتو شرکت همه اون رو بعنوان یک الفای خشن و سرد میشناختن که اصلا نباید از
دستوراتش سرپیچی کرد.
بالاخره جلسش تموم شد،لب تاپ رو بست و
نگاهش رو به امگاش داد.
سوهو:بااون استایلت زیادی جذاب میشی،به
نظرم بهتره دیگه نری شرکت.همه ی کاراتو تو
خونه انجام بده.
کریس ابروهاشو بالا داد:چی؟جدی که نیستی؟
سوهو بالحن آروم اما خطرناکی جوابش رو
داد:مگه من شوخی دارم باهات؟
بک:شیو...لولو....
کریس نگاهی به ساعتش کرد:حالامیان‌داداشات،
هانا میره دنبالشون.
سوهو:بحثو عوض میکنی؟
کریس نمیخواست باهاش بحث کنه،جدیداخیلی
عصبی‌و زودرنج شده بود.ولی محض رضای
خدا.....اخه رییس شرکت چطور میتونست به
کمپانی خودش نره؟پس کارهاش چه میشدن؟
کریس:بیا اینجا ببینم تخم جن بابا....میخوای
بریم نوتلا بخریم؟
.......................................

HappyBerthDayWhere stories live. Discover now