های اوری وان
من بعد از یه مدت طولانی برگشتم و راستشو بخواید این فیک تقریبا تموم شد.
کاملا درست خوندید. بالاخره از دست من و این فیک مضخرف نجات پیدا کردید(😁) و من با وجود مشغله کاری زیادی که داشتم، دوتا پارت رو نوشتم و میخوام هردوتا رو بذارم که جبرانی برای تاخیرم باشه.
***
اتاق نیمه تاریک بود و فقط صدای صحبت های زمزمه مانندشون شنیده میشد که درحال بحث کردن بودن. هرسه تاشون مطمئن بودن تک تک کلماتی که به زبان می آوردن ضبط و بازبینی میشد اما وقتی برای تردید یا مخفی کردن موضوعی نداشتن. دقایق به سرعت داشتن سپری میشدن و در تلاش بودن تا قبل از تشکیل دادگاه تمام صحبت هایی که لازم بود رو انجام بدن.
البته شان تنها کسی بود که تقریبا سخنران اصلی محسوب میشد و دفاع از پرونده لیام رو به عهده داشت. با وجود مدارکی که اخیرا همراه زین به دست آورده بودن، پیروز شدن بسیار راحت به نظر میرسید اما همچنان شک و شبهه هایی وجود داشت.
-من متوجه نمیشم. همه عکس هایی که از صحنه جرم گرفته شده رو داریم.
زین سردرگم و نگران بود. بیشتر از یک ساعت می گذشت و هنوز هم اطمینانی از بابت آیندهی دادگاه نداشتن.
-لیام هیچوقت توی دادگاه از خودش دفاع نکرد. پارسال وقتی به اعدام محکوم شد هرگز سعی نکرد از خودش دفاع کنه یا حتی یکی از اتهامات رو رد کنه.
-این موضوع برای گذشته است.
لیام بی تفاوت به نظر می رسید و افکارش جای دیگه ای سیر میکرد. دست زین رو بی اختیار توی دست هاش گرفت و درحالیکه با انگشت هاش بازی میکرد به فکر فرو رفته بود.
-درسته. ولی هنوزم دیر نشده. تنها کسایی که از ماجرای اصلی خبر داره فقط خودمونیم.
شان عکس هایی که روی میز پخش شده بود رو جا به جا کرد و ادامه داد:
-و مدارکی هم در اختیار داریم برای تبرئه کردنت تقریبا کافی ان.
-تقریبا؟!
زین متعجب پرسید و شان از بالای عینک طبیش نگاهی بهش انداخت.
-بله تقریبا. هیئت منصفه به چیزی بیشتر از چندتا عکس و فیلم نیاز دارن تا آزادی کامل رو بهش بدن. البته نظرات متفاوته.
-هرکاری ... که لازم باشه رو باید انجام بدیم اینطور نیست؟
شان در جواب پسر کوچک تر لبخند امید بخشی زد.
-البته. زمان خیلی محدود و کمه. وقتی متوجه شدم تا کجا پیش رفتی غافلگیر شدم. حقیقتا فکرشو نمیکردم از پسش بر بیای.
-اونطور که فکر میکنی سخت نبود.
زمزمه کرد و هاله صورتی رنگی روی گونه هاش نشست.
YOU ARE READING
CRISIS "Completed"
Fanfictionچطور بعد از گذشت سال هایی که توی تاریکی گذشتند، همچنان همون کابوس قدیمی میتونست شب های طولانیش رو طاقت فرسا کنه؟ درست مثل خنجری زهر آلود، بی رحمانه روح بی جانش رو شرحه شرحه میکرد.