ولی اون هیچ وقت به حرف عقلش گوش نداده .
در عقلش رو بست و گذاشت قلبش احساس کنه و باش حرف بزنه .
سمت ته وین برگشت و لبخند لثه ای زد .
+من عاشق پسرتون هستم سرورم و عاشقش می مونم .
چرا احساس میکرد باز بزرگی از روی دوش برداشته شده .
در رو باز کرد و ازش خارج شد .
نفس عمیقی کشید و بلخندی زد .دستی به پیشونیش کشید
+آخيش راحت شدم .
و ایم بین مشاور جانگ و لیا با تعجب به ملکه ی آینده اشون نگاه میکردن .
<<<<<<<<■>>>>>>>
جین لیوان چایی که نامجون براش آورده بود رو روی عسلی کنار دستش گذاشت و پاش رو روی اون یکی پاش گذاشت .
÷ما میخوایم به یه نفر نزدیک بشی و اعتمادش رو جلب کنی .
$اگه بخوایید با احساسات یه نفر بازی کنید من نیستم .
و دستاش رو رو به بالا گرفت .
هوسوک پوزخندی زد و آخرین جرعه از چایی اش هم خورد و اون رو روی میز گذاشت .
*نگران نباش کیم اون کسی که قراره با اوخت بشی بویی از احساسات نبرده .
نامجون که مطمئن شد قرار نیست به کسی آسیب بزنه کنجکاو پرسید .
$خوب حالا باید به کی نزدیک بشم و چی کار کنم ؟
جین لبخند کوچیکی زد .
÷سرورمون پادشاه کیم ته وین . و باید جاسوسی کنی همین .
نامجون با بهت از روی مبل پرید و با تعجب با قیافه های ریلکس اون دوتا نگاه کرد .
$شما روانی شدید میخواید جاسوسی پادشاه رو بکنم و براتون اتو جور کنم ؟؟ چی فکر کردید؟ اصلا شما کی هستید ؟
*اول از همه ما روانی نیستیم اون کسی که بش میگی پادشاه روانی تشریف دارن . دوم ما هیچ فکری نکردیم . و سوم من جانگ هوسوک پسر مشاور اول پادشاه ته وین هستم و چهارم دقیقا باید جاسوسی کنی و اتو به ما بدی .
و یه لبخند به روشنی خورشید تقدیم نامجون کرد.
نامجون هنوز با ناوری به اون نگاه میکرد آخه یه یکی از افراد پادشاه چرا باید براش بپا بزارن ؟
نامجون برگشت سمت جین .$و شما ؟
÷برادر زاده ی پادشاه کیم سوکجین .
نامجون از اون مبهوت تر و گیج تر نمیشد .
روی مبل نسشت و سرش رو بین دستاش گرفت .$چی جوری بش نزدیگ بشم .؟
هوسوک شونه ای بالا انداخت و روی مبل لم داد .
YOU ARE READING
Prince
Fanfiction"Prince " "شاهزاده " ***_***_*** 彼は黒い墓地に彼の興味を埋めます... در قبرستان سیاه تبار دفع می کند علایقش را ... ***_***_*** تا مغز و استخونش طعم درد رو چشیده بود . دیگه توانی برای برخاستن و مقابله با زندگی بی رحم و از خود راضیش رو نداشت . اون شکسته بود . خیل...
ᵖᵃʳᵗ ¹³
Start from the beginning