ووت یادتون نره🤗***
مدت زمان زیادی طول نکشید که به مقصد رسیدن و بعد از پارک کردن ماشین بین درختای پر تراکم جنگل، پیاده شدن و نگاه مشکوکی به خونه انداختن. از بیرون کوچک و نقلی به نظر میرسید اما پرده های حریر و گلدان های پشت پنجره ها نشون میداد از داخل باید خونه گرم و دنجی باشه.-تو همینجا بمون. احتمالا تنهاست.
-شایدم نباشه.
زین متعاقبا کنار ماشین ایستاد و چارلی اسلحه ای که پشت کمرش بود رو خارج کرد.
-هرچیزی ممکنه. ولی فکر نمیکنم انتظار اینو داشته باشه که وارد خونهاش شیم.
-همونطور که خودتم میگی هرچیزی ممکنه.
پسر بزرگتر جوابی نداد و فقط حالت چهرهاش رو خنثی حفظ کرد.
-پس اومدنم چه فایدهای داره؟
چارلی به سمت خونه رفت و زین مستاصل سرجاش ایستاد. نگاهی به اطرافش انداخت و حتی با اینکه میدونست چیزی همراهش نیست اما دستی به لباس و جیبهاش کشید.
توجهش به قفل فرمانی که زیر صندلی راننده بود جلب شد و درحالیکه چهار دست و پا خودش رو به سمتش میکشید، از زیر صندلی خارجش کرد.
میله بزرگ و آهنی رو توی دستهاش گرفته بود و چارلی برگشت تا نگاهی بهش بندازه.
-تو که نمیخوای با اون بزنی تو سرش؟
-شاید...اون زن تنها نباشه.
شونه بالا انداخت و قفل فرمان رو مثل چوب بیسبال توی دستش تاب داد.
-خیلی خب. فقط مواظب باش. ممکنه بهش آسیب بزنی. ما واسه کشتن کسی اینجا نیستیم.
-میدونم.
زین چشماشو چرخوند و قفل فرمان رو بی استفادهتر از قبل توی دستش گرفت. مثل یه اسباب بازی سنگین و خطرناک که میدونست امکان نداره بتونه ازش استفاده کنه.
سکوت مبهم و سنگینی که تمام فضای سرمازده اطرافشون رو پر کرده بود، باعث میشد صدای کلاغها و زوزه گرگها بسیار نزدیکتر از حالت عادی به گوش برسه. برفهای زخیمِ روی زمین خرت خرت زیر چکمههاشون له میشد و کمی بعد روی ایوان کوچک خونه ایستاده بودن.
چارلی با دست و بی صدا اشاره ای به پنجره کرد و زین قدمهای محتاطش رو به سمتش برداشت. پرده حریر آنچنان نازک نبود که داخل خونه از پشتش مشخص باشه و از طرفی، تنها تصویر مبهمی از اشیاء و مبلمان دیده میشد.
-کسی رو نمیبینم.
پچ پچ کنان گفت و چارلی دستگیره رو پایین کشید. قفل بود و زمانیکه متوجه این موضوع شد آه کشید. اخم کمرنگی بین ابروهاش نشست و از اینکه مجبور بود با شلیک گلوله سکوت سنگین جنگل رو بشکنه ناراضی بود.
YOU ARE READING
CRISIS "Completed"
Fanfictionچطور بعد از گذشت سال هایی که توی تاریکی گذشتند، همچنان همون کابوس قدیمی میتونست شب های طولانیش رو طاقت فرسا کنه؟ درست مثل خنجری زهر آلود، بی رحمانه روح بی جانش رو شرحه شرحه میکرد.