صدا هایی که کم کم توی ذهنش واضح تر شدن باعث شد کم کم لای پلکاشو فاصله بده.. با گیجی چند بار پلک زد تا ، تاری جلوی چشم هاش از بین بره و با کامل شدن تصویر تهیونگ که روی یک صندلی بسته شده بود و با اخم بلند بلند رو بهش حرف میزد شوکه چشم هاش گرد شد.
متعجب و ترسیده به اطراف نگاه کرد و سعی کرد خودشو تکون بده که با متوجه شدن اینکه مثل تهیونگ به صندلی چوبی بسته شده آهی کشید
+ بالاخره بیدار شدی.. ما توی کدوم قبرستونی هستیم؟
با صدای جیغش کاملا هوشیار شد ، توی جاش تکونی خورد و دستاشو کمی تکون داد و اخمی کرد
_ من از کجا باید بدونم که کجاییم؟ اصلا ... تو اینجا چیکار میکنی؟
به تهیونگ که کلافه توی جاش تکون خورد نگاه کرد
+ رفته بودم فروشگاه وقتی اومدم بیرون و داشتم میومدم سمت خونه بیهوشم کردن و داخل یک ون کشیدنم
چشم هاشو عصبانی بست و به اطراف اتاق بزرگی که داخلش بودن با دقت نگاه کرد.
یه اتاق بزرگ تمام سفید کاملا بدون هیچ پنجره یا چیز اضافه ای.
به در کمی اونطرف تر نگاه کرد و صداشو بلند کرد
_ هیی.. کسی اونجاست؟ مارو برای چی اوردین اینجا؟ لعنت بهتون اینجا کجاست؟ با ما چیکار دارین ؟
+اره اوناهم الان جوابتو میدن
چشم غره ای بهش رفت و سعی کرد نفس عمیقی
بکشه تا از ترس و استرسش کم بکنه+ یکم عجیب نیست؟ مارو دزدیدن و به جای یه زیر زمین تاریک و نمور توی همچین جای تمیز و بزرگی هستیم؟
_ اگه ناراحتی میخوای درخواست بدم ببرنمون زیر زمین؟
+ لطفا بگو برام اب پرتقالم بیارن پس
دندوناشو روی هم فشار داد تا به اعصابش مسلط باشه و بی توجه به تهیونگ دوباره داد زد
_ هیچکس اونجا نیست؟؟؟
+ من با این لعنتی رابطه ای نداارم چرا منو اوردین؟ جونگ کوک حقیقتشو بگو چه کار خلاف لعنتی کردی؟ نکنه توی خونم مواد کار گذاشتی؟
_ من توی خونه توی هیچ کوفتی کار نذاشتم
+ پس چرا منم اوردن اینجا؟
_ اگه یه لحظه ساکت باشی متوجه میشیم.. من از کجا باید بدونم منم با تو اینجا بسته شدم
با صدای باز شدن در و داخل اومدن دوتا مرد درشت هیکل آب دهنشو آروم قورت داد و از پایین بهشون نگاه کرد.
قبل اینکه بتونه حرفی بزنه و چیزی ازشون بپرسه با دست و پاهایی که باز شده بود به دنبالشون از اتاق بیرون کشیده شد ...با چشمای ترسیده به عقب و تهیونگ نگاه کرد و خودشو روی زمین کشید
BẠN ĐANG ĐỌC
A F R O D I T [KookV]
Fanfiction" کامل شده" _ سکسپیر میگه.. عشقم را در برابر دست تو و دستم را در عشق تو می نهم ماگ قهوه اشو پایین اورد و چشماشو توی حدقه چرخوند + اولا اون شکسپیره نه سکسپیر احمق.. و بعدم اون جمله کوفتی اینه.. عشقم را در برابر عشق تو و دستم را در دست تو می نهم. چر...