Part 11

2.1K 461 153
                                    

کنار تهیونگ قدم بر میداشت و چشماشو دور تا دور خیابون پر از رستوران و کافی شاپ میچرخوند و دنبال جایی برای شام بود.
با حس ایستادن تهیونگ و نگاه خیره اش به سر در یکی از رستورانا ابروشو کمی بالا داد و به رستوران نگاه کرد.. غذاهای ایتالیایی؟
زبونشو اروم روی لبش کشید و با دستش پایین لبشو خاروند.. نگاه دیگه ای به تهیونگ که نگاه خیره اش همچنان به رستوران و آدمای داخلش بود آهی کشید.
چجوری میتونستن جای دیگه ای برن وقتی روح تهیونگ اینجا میموند؟
اون کیف پولو از مردی که لباسای مارک و ساعت برندی داشت زده بود پس بدون چک کردن کیف کاملا مطمعن بود که داخلش احتمالا مبلغ زیادی قرار داره و به اندازه یک رستوران باکلاس پول داره.. اصلا مگه چقدر قرار بود غذاهاشون گرون باشه؟
مچ دست تهیونگو گرفت و قبل اینکه بزاره اعتراضی بکنه دنبال خودش داخل رستوران با فضای تقریبا تاریک و نور کم که اطرافش پر از شمع های ریز و درشت بود کشید.

+دیونه شدی؟ یا خونه ای چیزی زدی؟ میدونی اینجا چقدر گرونه غذاهاش؟

بی توجه به زمزمه های تهیونگ پایین گوشش.. لبخند بزرگی به پسری که با لباس فرم جلوشون ایستاده بود و منتظر بهشون نگاه میکرد زد

_ خوش اومدید قربان.. میز رزرو داشتید؟

_ آه.. نه؟

_ مشکلی نیست قربان میز خالی موجوده.. برای دونفر؟

_ بله لطفا

_ لطفا همراهم بیاید

مچ تهیونگ و ول کرد و با دیدن لبخند بزرگ روی صورتش درحالی که صورتش می‌درخشید لبخند خرگوشی ای زد و همراه تهیونگ پشت سر مرد به سمت میز دو نفره ای که کنار پنجره بود رفت.

بعد نشستن و قرار گرفتن منو جلوشون  با کنجکاوی به اطراف نگاه کرد و سرشو با ریتم ارومی که پخش میشد تکون داد با افتادن نگاهش به چشمای شیطون تهیونگ که مستقیم بهش زل زده بود و به قدری جلو اومده بود که نصف میزو بگیره ، نگاه کرد و به صندلیش تکیه داد

_ چیه؟

+ بگو ببینم خونه کیو زدی؟

چشماشو توی حدقه چرخوند و با انگشت اشاره به پیشونی تهیونگ فشاری داد تا عقب بره

_ برای یه غذا خوردن چرا باید خونه کسیو بزنم؟ نشنیدی گفتم کیف یکیو زدم؟

حرکات تهیونگ و که به صندلیش حق به جانب تکیه داد دنبال کرد

+ کیف کیو زدی که انقدر مطمعنی برای یک شام گرون پول نقد توش داخلش هست

سرفه کوچیکی کرد.. خب داخلشو که ندیده بود ولی حتما داشت ، امکان نداشت پول کمی توش باشه.
منو جلوشو باز کرد و با دیدن اسم غذا ها و قیمت چشماش درشت شد و به تهیونگ که داشت به منو جلوش نگاه میکرد چشم دوخت

A F R O D I T  [KookV] Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora