𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟒

58 17 0
                                    

نوامبر سال 2017- سئول- گشتارگاه قدیمی


رول اوکساکا  رو بین لب هاش گذاشت و با فندک سفیدش اون رو به آتش کشید.
با زدن اولین پوک نفس عمیقی کشید، صداش بخاطر مصرف های اخیرش باعث شده بود خش دار تر و گرفته تر بشه اما برای جانگ کوک دیگه اهمیتی نداشت. الان دیگه تمام و کمال مشغول برنامه ریزی برای هدف مشترکش با کیم بود.

فضای گشتارگاه سرد بود و باعث میشد نفس هاش تبدیل به بخار سفید رنگی توی هوا بشن به سرعت محو بشن. بوی گوشت خام و خون تمام محوطه رو احاطه کرده بود اما از نظر جانگ کوک بهترین مکان برای ملاقات اون جاسوس دوجانبه فقط همین مکان بود.
هوسوک دو طرف کت چرمیش رو نزدیکتر کرد و هوفی از سرما کرد:" خب؟!"
بلند گفت و منتظر شد تا واکنشی از شخص سیاه پوش رو به روش بگیره، خودش بود... جئون جانگ کوک معروف!
کوک پوک دیگه ای به رول زد و بعد به ستون کنارش تکیه داد:" جانگ هوسوک... نظامی که توی روسیه آموزش دیده، نمرات تاپ دانشکده پزشکی مسکو رو داشته و بعد بخاطر خواهر مریضش کارش به خلاف کشیده میشه... چه داستان غمگینی!"

هوسوک ابرویی بالا انداخت:" چی میخواهی؟"
" میخوام بهم کمک کنی، اونوقت تضمین میدم که خواهرت به سرعت درمان میشه."

مرد قهقه ای سر داد که صداش توی فضا گرفته کشتارگاه اکو شد:" ببخشید اما من برای مزخرفات تو وقت ندارم... به کشیدن مواد ادامه بده، امیدوارم اوردوز نکنی! پسر... بدجوری داری داغون میشی." با ته مونده خنده اش گفت و بعد با تمسخر به قامت پسر که کم کم جلو میومد نگاه کرد:" احمق... رئیس بهترین پزشکا رو دراختیار داره... چه احتیاجی به تو دارم اخه؟ نباید پیشنهاد بهتری میدادی؟"

کوک ده قدمی مرد پزشک ایستاد و بعد با نیشخندی که روی لباش جا خوش کرده بود لب زد:" فکر نمیکنی یه جای کار میلنگه؟"

"مثلا چی؟"
پوک دیگه ای به رول زد و دودش رو توی صورت مرد خالی کرد:" رئیس اگه میخواست خواهرت رو همون دوسال اول درمان میکرد، اما اگه به همون زودی درمان صورت میگرفت، تو بازم به انجام کارهاش مشغول میشدی؟"
" اون به کسی مثل من نیازی نداره، کلی آدم خبره تر از من هست."
"شاید! اما بیا به این فکر کنیم که تو براش طعمه احمق تری بودی و چی از این بهتر؟"
"میخواهی به چی برسی؟ همینکه همینجا جلوی چشممی و ریخت نحست رو دارم تحمل میکنم باید ممنون باشی-"
"اوه البته من ممنونم که منو نمیکشی..." خندید و ادامه داد:" اما تو منو نمیکشی چون همین الانم داری به حرفام فکر میکنی،"
پوک آخر رو به رول زد و بعد ته مونده زیر پاش خاموش کرد:" میدونم که کیم تهیونگ رو میشناسی... بیا حرف بزنیم، فکر میکنم به توافق میرسیم!"


***

دسامبر 2017- آپارتمان کیم سه‌جین- 6:00 صبح


با سرگیجه شدید و احساس حالت تهوع از خواب بیدار شد  و فورا به سمت دستشویی رفت تا محتوا معده اش رو بالا بیاره.

روی توالت خم شد و تمام محتوای ترش و تلخ رو بالا اورد، از حس بالا اوردن بیزار بود...
به سمت روشویی برگشت و دهنش رو آب کشید و به آیینه نگاه کرد:" مردن چه حسی داره؟" خنده کجی کرد؛ یکبار دیگه دهنش رو آب کشید و از دستشویی بیرون اومد.

پاهاش روی سرامیک سفید رنگ کشید و از حس سردیی اون ها کمی مورمور شد. نگاهش به پاکت قرمز روی تخت افتاد، به سمت میز قدم برداشت ، پاکت قرمز رو توی دستش گرفت و وارسیش کرد؛ بعد از دیدن جمله:" از طرف الا." اخم ظریفی مهمون صورتش کرد و پاکت باز کرد تا محتوای داخلش بخونه.

با دیدن محتوای پاکت خم شد و لبه تخت نشست:" هی! متاسفم که بعد از فرودگاه نتونستم بیام به دیدنت اما امروز رفتم ملاقات جانگ کوک، ازم خواست بهت بگم...

***

دسامبر سال 2017- زندان مرکزی سئول- لحظه ملاقات جانگ کوک و الا

𝐑𝐔𝐍 ♟Where stories live. Discover now