3_سومین قدم اشتباه: با زین از تنهایی در بیام!

Start from the beginning
                                    

زین با‌ نیشخند یه لیوان آب برداشت.

زین: ۲۰

لیام: ۲۶

آب تو گلوی زین پرید! با چشمای درشت شده نگام کرد و منم نیشخند مغروری زدم.
(این است قدرت دسته بیل لیام پین!)

این تنها چیزی بود که باعث شد چهره ای غیر از پوکر ازش ببینم.

زین: بکش پایین.

لیام: چیییییی؟!

زین:میخوام ببینم راسته یا نه؟

لیام: آخه چرا باید الان راست بشم اَسهول؟ با قیافه نحس تو؟

زین: حرفتو میگم کودن، میخوام ببینم حقیقت داره حرفت یا نه!

لیام: اها، خب ببین، شاید پرسیدن سوالش اوکی‌ باشه ولی دیگه نشون دادنش که اوکی نیست!

زین: تو که برای کل فامیلا و دوستات حداقل یه دور پایین کشیدی؛ این تنگ بازیا دیگه برای چیه؟

لیام: یه دقیقه وایستا، تو از کجا میدونی؟!

زین با چشمای نافذش بهم زل زد.

زین: از رو اون لحن مغرورت من فقط حدس زدم و بهت تیکه انداختم، ولی مثل اینکه حقیقتو گفتم!

لیام: فقط خفه شو.

زین نیشخند اعصاب خورد کنش رو به رخم کشید.

لیام: زهرمار- هییی مثلِ بز نرو تو یخچال، اونا مال مننن!

زین یه بسته شکلات از یخچال بیرون کشید و بدون اینکه بهم توجه کنه به کانتر تکیه زد.

زین: انقدر خسیس نباش بچه، آدم باید تو همه چی دست و دلباز باشه.

لیام: اونوقت جنابِ دست و دلباز دقیقا خودشون سره چه چیزایی ولخرجن؟

زین: سوال خوبی بود..

یه گاز از شکلات زد و توی یه قدمیم وایستاد.

زین: مثلا درد دادن به کسایی که ازشون خوشم نمیاد!

دقیقا نمیدونم چرا مثله کصخلا خطری بودن جمله رو حس نکردم، ولی اگه حس میکردم که بدبخت نمیشدم، مگه نه؟ :)

لیام: نه بابا زحمت کشیدی، خو همه میزنن دهنه کسایی که خوششون رو نمیاد رو سرویس میکنن!

زین: دلت پره.

انگار جملش بیشتر خبری بود تا سوالی.

لیام: آره تو مدرسه زیاد کتک خوردم.

زین: ضعیف بودی.

زین با پوزخند صدا داری گفت و حقیقتا کونم که هیچی، تا مغز استخونم سوخت!
انگار پنج بار خشک خشک به فاکم دادن، اصلا انگار همین الان انگار از تو کونم شیش قلو زاییدم!
مرتیکه بز...

لیام: فکر کردی که چی، خودت تا الان کتک نخوردی؟

زین: خوردم، ولی زیادی بچه بودم.

Numb (Z.M,L.S)Where stories live. Discover now