-وقتت آزاده؟
-چطور مگه؟
-جناب پین تو اتاق خودشون منتظرته.
-اتاق خودش؟
-اتاق خوابش.
-اوه.
گونه هاش شروع به سوختن کردن و درحالیکه از روی صندلی بلند میشد با نگاه خجالت زدش به صورت بیحالت و سرد چارلی زل زد.
-باشه ممنون...که اطلاع دادی.
چارلی سری تکون داد و بعد از اینکه بیرون رفت درو کمی محکمتر از حد عادی بست و صدای قدمهاش لحظاتی بعد محو شدند. سرشو خاروند و درحالیکه از توی آینه دوباره به خودش نگاه میکرد، بی دلیل مضطرب شد.
لباس خوابش رو نیم ساعت پیش پوشیده بود و از رنگ قرمزش خوشش می اومد اما در اون لحظات حس میکرد شلوار و پیراهن نازکی که به تن داشت، مثل یک پالتوی زمستانی در یک روز داغ تابستان باعث عرق کردنش میشد.
از اتاقش بیرون رفت و حین اینکه کف پاهای لُختش روی پارکت به نرمی جلو میرفت، وسط راهرو سرجاش ایستاد و دست به کمر شد. شاید همه چیز تقصیر خودش بود و تا زمانیکه مثل یک پسربچه احمق و از همه جا بیخبر رفتار میکرد، البته که هیچ جذابیتی برای لیام، مردی که بهش علاقه مند بود نداشت.
-خیلی خوب. اصلا به درک.
نفس عمیقی کشید و چندبار به موهاش دست کشید تا از حالت بهم ریختگیش در بیاد و بعد پشت در اتاقش ایستاد.
چند تقه کوتاه به در زد و زمانیکه صدای مبهمش رو از داخل اتاق شنید وارد شد.-سلام.
-سلام. بیا داخل
در اتاق رو بست و درحالیکه تلاش میکرد برخلاف اکثر اوقات، ارتباط چشمیش رو حفظ کنه روی نزدیک ترین مبل نشست.
زمان زیادی از با هم بودنشون و زندگی کردن در یک خونه میگذشت اما همچنان کنارش با احتیاط رفتار میکرد.-نزدیکتر.
لیام به کنار خودش اشاره کرد و زین چهار دست و پا جوری که صورتش به سمتش باشه روی مبل نشست. لیام مجله ای که توی دستش بود رو انداخت روی میز و یکی از پاهاشو روی مبل گذاشت تا راحت تر به صورت گرفته و بیحالتش نگاه کنه.
-یه سری چیزا مونده که باید روشن بشه.
-واقعا؟
زین نگاه مرددی بهش انداخت و تلاش کرد ترسش رو مخفی نگه داره. اگه حرفهایی که قرار بود بزنه مربوط به خودشون میشد چی؟ اگه میخواست از خودش دورش کنه و ازش درخواست میکرد به خونه برگرده چی؟
بعد از اتفاقاتی که اون شب افتاده و با چشمهای خودش دیده بود، اگه همچین چیزی ازش میخواست اصلا تعجب نمیکرد.-آره. حدس میزنم بدونی منظورم چیه.
آب دهانش رو قورت داد و آستین لباس خوابش رو توی مشتش فشرد تا از احساس بدی که توی وجودش جوشیده بود و به سرعت تبدیل به بغض میشد جلوگیری کنه.
YOU ARE READING
CRISIS "Completed"
Fanfictionچطور بعد از گذشت سال هایی که توی تاریکی گذشتند، همچنان همون کابوس قدیمی میتونست شب های طولانیش رو طاقت فرسا کنه؟ درست مثل خنجری زهر آلود، بی رحمانه روح بی جانش رو شرحه شرحه میکرد.
part 60
Start from the beginning